متن سردار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سردار
عشقِ ما،
آتش زیر خاکستر است،
نمیسوزاند اما نمیگذارد بخوابم،
هر نگاهت،
خطریست که با دل میپذیرم،
و هر بوسهات،
طعمهایست برای دیوانگیِ دل…
ما دو نفریم در بازیِ ممنوعه،
که هیچ قاعدهای برایش نیست،
جز تپیدنِ دیوانهوارِ این دلِ بیقرار.
هر انسانی که در زندگیمان میآید،
آینهایست از فضائل و رذائل ما،
عشق و نفرتمان،
زیبایی و زشتیمان.
سکوت کردی،
اما لبهایت
هنوز روی گردنم شعر میخوانند…
بیصدا،
بیرحم،
بیتو.
هر شب،
لمسِ خیالت
روی تنِ خستهام میریزد،
مثل باران،
بیاجازه،
بیامان…
در آغوش تو،
جهان معنایی نداشت،
جز صدای قلبت،
که بیاذنِ من،
شعر میسرود روی تنم...
لبهایت بوسهگاه من است،
و هر لمسِ تو،
شعرِ تازهایست که روی پوستِ تنم نقش میبندد.
عشق، یعنی تو در آغوشم،
بیهیچ فاصلهای...
لبهایت بوسهگاه من است،
و هر لمسِ تو،
شعرِ تازهایست که روی پوستِ تنم نقش میبندد.
عشق، یعنی تو در آغوشم،
بیهیچ فاصلهای...
هوای تو بوی سیب دارد،
میوزد با نسیمِ خاطرهها،
و من در همین جمعههای بیقرار،
تا همیشه در انتظار تو میمانم.
دلم کنار تو خانهای دارد
که هیچ طوفانی نمیتواند آن را لرزان کند،
حتی وقتی دستهایم دور از توست،
قلبم هنوز آتش عشق را روشن نگه میدارد.
انسانها میروند، اما سکوتشان با ما میماند،
و من با این سکوت زندگی میکنم، نه با آنها.
هر نگاه، خاطرهایست که پوست میاندازد،
و من هنوز همان حفرهی خالی را میکاوم.
من در این اتاق خالی، فقط سایههایم را میبینم،
و هر سایه، گذشتهایست که هرگز باز نمیگردد.
من در این اتاق خالی، فقط سایههایم را میبینم،
و هر سایه، گذشتهایست که هرگز باز نمیگردد.
من صدا را حس میکنم،
نه تو را؛
تو در لحظهها حل شدهای، و من فقط پژواکم.
زندگی مثل کتابی ست که توی آن نیستی،
و من هر صفحهاش را با چشمهای خیس میخوانم…
تو نقطهای در نقشهی وجودم،
و من مسیری بیپایان…
که به هیچ جا نمیرسد.
اول تویی آخر تویی من را تو سردار آرزوست
عشقم تویی در راه تو این سر بر دار آرزوست
لعنت به هر لب جز لبم که بر لبت بوسه زند
دل پای عشقت داده ام ای عشق دلدار آرزوست
اول تویی آخر تویی بر عشق سردار آرزوست
عشقم تویی در راه عشق این سر بر دار آرزوست
لعنت به هر لب جز لبم بر لب تو بوسه که زند
دل پای عشقت داده ام ای عشق دل دار آرزوست
موهای تو پریشان باشد بهتر است
شانه می خواهی چکار
بعد از تو مرا به نام طُ صدا می زنند
من آن شبم که سحر نمی شود
با این من عاصی سخن از صبر مگو
مرا به جز آغوشِ تو جایِ گریه نیست