متن نسرین شریفی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نسرین شریفی
شب شهر عاشقیست
شهربی مرز و بی دیوار و بی نقاب
شهر ولگردهای مجنونهای در پی لیلی
ویا لیلی های درپی مجنون
سر سجاده دعا
درحسرت دیدار یار
روبر آستانه قبله عشق
خویشتن را زاهد ودیوانه و عارف بینند
ساقی مست و مدهوش میخانه
مسجد ودیر و کعبه و بتخانه...
تبریک وتسلیت میگویم به خود و بعضی از خودهای دیگر، برای محرم،برای رسیدن به تاسوعا و عاشورا،برای بهتر مجوز گرفتنِ کارهایِ خلافِ خودم با قسمهایِ حضرت عباسی ام،برایِ زخمهایِ تنِ مولایم،که هیچ حالیَم نیست که چرا و برایِ چه بوده؟ولی چشمانم یادگرفته اند با هر سین سینی،غزل اشک بسرایند،ولی قلب...
دلتنگی شهریست بی دیوار
حد ومرز ندارد
گاهی خنده و قهقهه است دلتنگی
و گاهی نشستن در کنج خلوت و چمباتمه زدن
شهر شلوغیهاست دلتنگی
نمیشود ایراد گرفت
دلتنگی یک زن گاهی رژهای بیشمارش درکنار آینه
و گاهی سینگ پراز ظرفهای نشسته اش
وگاهی هم آن وقتیست
که به مانند...
عاشقیت دل من را دفتری کرده است
هر روز بربرگهایش مینویسم
هراس دارم آن روزی را که دفتر قلبم تمام شود
چه کسی خاطره هایت را خواهد نوشت
نیایش
عشق بی چون و چرایم کمی ازعشق بگو
مطربی باش و بزن ساز و برقصانم در شهرجنون
پرپرواز خیالم با قیچی مصلحتت قطع مکن
بگذارتابروم هرکجایی که بیفتم نعش وار
یاهوبزنم،جمع شوند دور و برم
این دیوانه ببینند
بارالاها تو مرانم ازخود
بگذار در وادی دیوانگیم عشق توجویم
تسکین...
روی سخنم با توست
چگونه دلت آمد و گفتی بروی بی من
من اگربودم نیرنگ میزدم برحضرت عزرائیل
سرش گرم میکردم با همان ترفند حوایی خویش
خرده مگیر برمن که این هم خیال خام دل تنهای من است
خنکای دم صبح عشق تو به یادم آرد
تن تبدار تورا از شهر خیالم بیرون میکشم
شهردلتنگی من دین و مذهب که ندارد
سرسودا دارم با خیال خام خویش
موج دیوانگیم بذر طغیان می گیرد و
می افشاند در جالیز ذهن
عقل نیز مترسک میشود
پرپرواز می گیرد
و دل...
امشب جشن و سرور تا اسمان هفتم پیوند میخورد
فرشته ها هوایی شده اند
و
فریاد عشق سرمیدهند
اشک شوق عاشقان بردیدگان سُر میخورد
دیوارکعبه به یادش دوباره تَرَک برمیدارد
عرشیان علی علی می گویند
از یارنبی و از ولی می گویند
باده نوشانِ سحر ،مستانه ،می، می نوشند
پیشانی...
برهوت بود زمین سراچه دلم
نگاهم به نگاهت افتاد
چگونه بذری بود
ازچشمانت به چشمانم افتاد
وچگونه رشدی کرد
درزمین لا یزرع دلم
سلام بر کسانی که به گیج گاهمان شلیک نمی کنند
هجوم می آورد دلتنگیها درشب
میمکد عصاره وجودم را
می رباید خواب را ازچشمانم
تورا می بینم
و کارگردان سناریوی با تو بودن میشوم
چگونه عاشقم کردی
من افسار گسیخته را
که هنوز نبودنت را در بودنت حل کرده ام
واین مسکن من است
وگرنه مرده ام همان وقتی که تو رفتی
شب من از غروب خورشید شروع میشود
و من می گردم کوچه های شب را
تا که پیدا کنم پیام شب بخیرت را
آن وقت است که گویی هجرانم به وصال می پیوندد
یک سرگردان دلتنگ هستم
می ترسم تو را هم سرگردان کرده باشم
شنیده ام که می گویند
زنده های سرگردان روح ها را هم سرگردان می کنند
عشق پنهان تو را در همین جاده محال دوست می دارم
میدانم که آغوشت نصیب من نخواهدشد
مجالم ده گلایه ای نیست مرا
همچنان بی بوس وبی کنار و بی آغوش دوستت می دارم
سوختیم از اضطراب عشقی که بهر ما تسکین نداشت
خاطرمان ملول گشت و جانمان گرفت و لب نگشودیم
نشسته ام درمیان بستر
به تو فکر میکنم
باخودم می گویم
هستی ویا نیستی
اگرنیستی، پس چرا پیش منی
بویت، عاشقانه هایت، آغوشت، همه در من جا مانده
دلبر من فراموشت شده ببریشان
نمیدانم شاید رسم دلدادگیست
اویی که می رود، میگذارد تکه هایش را دروجودت
تا که شبها رنجت...
دربسترخیال رویاهایمان مرور میکنم
هرچهارقصلش را
بهار عاشقانه هایمان
میوه های تابستانیمان
که ژنهای تو را یافت میکنم در آنها
پاییز خاطراتمان
که چه اندوهناک ،برگستره ی خیال ،سوار بر ناامیدی ولی پنهان، با هم سرکردیم
و زمستان سرد و یخبندان که باهم سرسره بازی کردیم و تو در سراشیبی...