متن نسرین شریفی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نسرین شریفی
نمیتوانم بگریزم ازتو
نمیتوانم بمانم باتو
که هردو سخت و ازتوانم به دور
محصورم در میان ماندن و گریختن
فرق چندانی هم ندارد
در هردو اشک هست و بیقراری و شادی مصنوعی
دلم درحسرت دیدارتو مینالد
به دنبال تکه ای میگردد که در لبهای تو جا مانده
همان لقمه بوسه حلالی که خش خش پای پشت دیوار حرامش کرد
گلویم را گویی با ریسمان گره زده اند
بغضهایم با هم سر دعوا دارند
و ازسقف چشمانم چکه های اشک غلطانند
درحسرت یک لحظه دیدارتو
و ذهنم دل مشغولی خودش را دارد
با بافتن رویاهایش
و لحظه ای شاد میشود و لحظه ای غمگین
جان دلم رهاکن این قصه را...
رویایی درسردارم
لباسش را باید خیاطی بدوزد
که عاشقی بلد باشد
میخواهم درشهرعاشقی به تن کنم
شهری خیلی دورتر از اینجا
دیوارهایش پرازنقاشیهای وفا،صداقت، مهربانی، انسانیت و ..
شاید نیمه گم شده ام را پیدا کنم
عجب حکایتی دارد دل من
با تافته های جدا بافته اش
به دل تنگیهای دیگرت برس
من صبرم در برابر دلتنگی بسیاراست
به تو مشکوکم سخت
سخت مگیر بر مشکوکیم
که دلم سخت گواهی میدهد
که سرم را گرم میکنی و در سر،سرِسودای دگرداری
ازصدای نفس پنجره بیدارمیشوم
و ازصدای لوند بازیهای بوسه هایت
شیطنت میکند لبهایت با ادای بوسه
وشیطان رجیم میشود
سیب لبهایت را گاز میزنم
نبودنت را نمی خواهم باورکنم
بگذار تا ابد با کودک درون شیطانت زندگی کنم
بگذار تا همیشه را با خیال بودنت سرکنم
با خیال بودنت عاشق...
می خواهم فراموشت کنم
خیالت نمیگذارد
هواییم میکند
به مانند پروانه ای در مغزم می چرخد
خودت بگو چگونه بیرونش کنم
وز وزهایش امانم را بریده اند
من ازشهربغضها آمده ام
از پیچش هرز علفهای دلتنگی باغ دل
هجرت کرده ام
دروگری قوی هستم
با داسهای فکر و اندیشه و سکوت
به سکوت رسیده ام
دردنیای وارونگیها
جای حرفی باقی نمیماند
حرفها همه تیغ دارند
و دنیا پراست از جلاد و تیغ
عصیانگرانی که زبانشان ،یکه سوارانند
و تویی که می باید روانت زخمی شود
ایجاست که سکوت هدیه حضرت دوست نجاتت میدهد
وچه دردناک است اندوه درخت
آن زمانی که به اجبار قامتش خم میکند
تاکه ضربه نرساند به دوست که در نزدیکیست
و کج و معوج میشود شکل زیبای تنومند لوندش
و لی آنقدر قوی میماند و دل درگرو ایثار می پیوندد
که لبخندش از میان اندوه نمایان است
فکر میکنم چینهای پیشانی ، بغضهای گره شده در گلو هستند که اندک اندک به سوی پیشانی هجرت و خانه جدید میسازند
وتو نمیدانی که یک دوستت دارم اززبانت شنیدن ، رگ و ریشه جانم را میلرزاند
و چه لذتی میدهد به جسم و روح و روانم و تو باز حرف خودت را تکرارکن که مگر به گفتن است
بلی دلبر دیوانه من روزی پی خواهی برد.
صبح است و دلم عشق میخواهد و یک باغ سرود
از پنجره نازک خیالم تورا میبینم با یک بغل بوسه و غنچه نشکفته شده
درآغوشم گیر که سخت محتاج توام
باودم نیست بن بست نگاهت به نگاهم
و میبافم گیسهای خیالم رابا گرهی کور تا که ببندد ره این ره...
میروم کوچه دیوانگی و عشق و جنون را
کوچه ایست با دنیای خیالهای شیرین که کمتر کسی را به آن ره یابد
هرکه بیند، گوید دیوانه ای بیش نیست
رهایی هست و آزادی اندیشه و هرچه دل تنگت میخواهد
که البته خدا هم دست دیوانه ام در دستانش و هرچه...
وچه سخت است دل سپردن در زما ن غیر ممکن که نه بتوانی دل بدهی و نه دل بگیری
که نمیدانم اسمی میتوان برایش گذاشت
به گمانم همان ممنوعه باشد
مراشوراست ونشاط وتنهایی
و لبخندهای گمشده
درهمین نزدیکی شهر گریه ها
درشهر ی که هرشبش گویی هزار و یک شب است
و رنگین کمانی از آشوب دلها و رقص شاه پرکهای رقصان خیال
خواهش های شبانه ام نیازمن است در اندیشه تو با یک دنیای ممنوعه
وچه دردناک است اندوه درخت
آن زمانی که به اجبار قامتش خم میکند
تاکه ضربه نرساند به دوست که در نزدیکیست
و کج و معوج میشود شکل زیبای تنومند لوندش
و لی آنقدر قوی میماند و دل درگرو ایثار می پیوندد
که لبخندش از میان اندوه نمایان است
حسرت گمشده تاریخ دوران منی
و اکنون که پیدایت کرده ام
اندوه شده ای درشیرینی تاریخ دورانم
چگونه بگذرم ازتو که نتوانم
و چگونه بمانم باتو که بازهم نتوانم
دلها همه اندر خمِ یک کوچه یِ عشقند
یارب تو دعا کن
دلِ جا مانده یِ ما "عشق" بگیرد
عید فطر مبارک
به نام حضرت عشق
بوی گل و سبزه و سمن و نسرین
بوی عشق و دل و دلداده و پروین
صنما قبله نما جان ودلم را به فدایت
که چگونه قدحی داده ای بامهر و وفایت
که طبیعت شده زیبا از لطف و نگاهت
دلدارا *حول حالنا* خواهیم از لعل...
وقت کردی سری از این طرفها بزن
که نه تنها من
که پنجره و پرده و دیوار همه دلتنگ تواند
و فنجان چای نیز از دوریت به سوگ نشسته
بوی مهربانیت را نفس می کشیم