چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
رشتۂ سُست صَبرمبه تارِ مویی بَندهچندوقتِ دیگه ازتوجدابمونه کَنده...
امان از روزی که از الوان روزگارسیاه قسمت کسی شود.سیاهی روزگار غم برمی آورد و غم هم که خانه خراب،مأمنی ندارد جز قلب.می زند بر قلب و در خفایای سرخش آنقدر مویه سر می دهد که قلب طاقت نیاورد و اشک غم را سوار بر دوش دم،روانه ی کل وجود کند.آنوقت است که تمام تن پر می شود از سیاهی روزگار و دوده ی قلبی که از جولان غم در بحبوبه ی پیکرش تا مرز خاکستر سوخته.کسی چه می داند؟شاید قسمت چای هم از روزگار همان سیاهی بوده و بس.سیاهی روزگاری که به جان سبزش زده و...
یک بار از غم نوشتمهر روز مرا می خواند...
پاییز غمگین شدروزهاکوتاهیکردند...
مُرد دلم اما رفتنت را باور نکرد...
خوشا نابینایی! او که نیست...
جنس تمام دل ها از شیشه است..از شیشه های لطیفی که پشت نقاب لبخند و غرور و ترس پنهان شده اند...مهم نیست جنس نقاب چیست...مهم این است که تمام آنها شیشه اند...شیشه هایی که اگر بشکنند با خورده های تیز خود میتوانند صاحب تمام زخم هایشان را زخمی کنند...
زندگی منشوریست در حرکت دوار که گاه صورتش سرخ و سفید است و گاه سیاه و کبود....خوشا روزی که صورت عروس پیشانی سفید زندگی خجل از محبت سرنوشت سرخ و سفید باشدو امان از روزی که صورت خونبس بخت برگشته زندگی دردمند از دست سنگین سرنوشت سیاه و کبود باشد...
مرا از دور تماشا کن، من از نزدیک غمگینم...
و مُرد،هرچه که، بویِ دلخوشی میداد ........
اولین غم من آخرین نگاه برادرم بود.....
بی تو مرداد فقطداغ دل خاطره هاست......
دیگر مرا به داشتن تو انتظاری نیست......
پدرنفسم می گیرد در هوایی که نفس های تو نیست...
وقتی غمگین هستیم، عمیق تر عاشق می شویم....
چون نباشی تو چه عید است و چه نوروز مرا ...! ...
آخرین جمعه ی اسفند تو را کم دارد...
وابستگی پیدا کردن به کسی کهمتعلق به تو نیست ،یعنی مرگ تدریجی .......
من به قربان خدا چون که مرا غمگین دیدبهر خوشحالی من در دلم انداخت تو را...
پدر عزیزمجای خالی تو راهیچ جور نمیشه پر کرد....
و همان روز کهاز غصه مرا ویران کردخانه اش عقد کنان بود نمیدانستم...
درد آورست این که بفهمی دلبر ت عمریست هرشب به یاد دیگری در بسترت خواب است...
برف میبارد و همه خوشحالند و من غمگین...دارد رد پاهایت را می پوشاند برف!...
امشب شب تولد من استولی چیزی برای ترکاندن ندارمجز بغض عزیز...
امروزلابلای گل ها مادرهیچ رد پایی...
روز مادرساعت خوابیده بودپروانه ای روی صندل...
ترجیح میدم با تو غمگین باشم، تا با دیگران شاد....
یک خاطره داریم و یک خروار شب .......
شب میلاد من ِ بی کس و کار است ولیباید امشب بروم شام غریبان خودم...
غمگینه که بخوایش و نخوادتو غمگینترش اونه کهبخوادت و دیگه نخوایش. ....
باغِ صبور و خسته از دیماه غمگینشبرفی بدونِوقفه میبارد به تسکینش...
گاهی شادترین غمگین جهانم.......
ای کاش راه خانه را گم کرده بودم روزی که دیدم کفش هایت پشت در نیست...
هوای سرد بهانه بودقلبت برای دیگری می لرزید...
اون که تو خودخواهی هات مرد...دل من بود......
هوا هوای جداییهوای تنهاییست ......
برای پاییز امسال رنگی نمانده......
به حرف قلبت گوش نکناگه اهمیت بدى دیوونه میشى......
پیاده کن از دلت...ادمی را که تو را دربست نمیخواهد.......
از وقتی تو برآورده نشدی دیگه هیچوقت آرزو نکردم...
بعد مرگم شعر هایم را بخوان تا بشنوی / سرگذشتم تلخ تر از درگذشتم بوده است...
بی تو جهانم خالیست...
لطفی ندارد هفت سین ها بی سلامَ ت...وقتی نباشی عیدها هم بی بهارند......
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اماچرا باران که میگیرد فقط یاد تو میبارد؟...
همه حرفات یادم رفتهجز اونجا که گفتیحتی اگه تو بخوای بری من نمیذارم...
من همان مستِ خراب و تو همان زاهد شهر ما دوتا تا به ابد دشمن هم میمانیم...
درد یعنی که نماندن به صلاحش باشدبگذاری برود! آه... به اصرار خودت...
گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیستحتی گره اخم خدا وا شدنی نیست...
این ماییم که دیگرانو مغرور میکنیم..چون ارزشیو بهشون میدیم که ندارن......
یه چیزایی هست ک نمیدونی، مثلا اینکه چقد نگات کردم!...