پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
چشمان تو بازارچه ی نازفروشی است...یک عالمه دل پیش تو سرگرم خرید است...
عاشق شده ام دوباره خیلی سادهبه زندگی ام عشق تو معنا دادهزیبایی چشمان تو گیرم انداختمثل مگسی که در عسل افتاده...
جمعه بهانه است من تمام روزهای هفته منگ چشمان توام...
شعرهایمبه تمنای چشمان توست چشمهایت را نبندهستی ام به باد می رود...
خورشیدِ چشمان تو با من همسفر بودتاریکی از غوغایت امشب باخبر بودوقتی که در پای کلاسِ تو نشستمفهمیدم استادِ من استادِ هنر بودفانوسِ چشمان تو در دستِ نگاهتروشنگر این سنگلاخِ پر خطر بودبا تو درختِ میوه ی من در زمستانهر لحظه اش سرسبز، حتی پرثمر بودای ماهی کوچک کنار تو دراین تُنگاین چند قطره آب، دریای خزر بود...
بس که چشمان تو در دنیا حسابم را رسیدروز محشر در دلمیوم الحسابیمرده بود......
باز شب آمد و دلتنگےو ماه از چشمان توچهارده خواهد شد....
ب چشمان تو سوگند،،،، مبتلا توام،،نگاه از تونگیرم یک دم ،،!...
نگاهم که می کنیستاره می خنددماه می تابدو عشق در دلم باله می رقصد.....جهان کوچکم چشمان توستکه دریا دریا بی تاب من استو به وسعت آسمان دلواپسم... ..آبی آراممنام دیگر تو باران استکه می باری بر منو تن خستگی هایم را به باد می دهی ..نگاه کنستاره ها می خندندماه می تابدو من چه عاشقانهدر آغوشت بخواب می روم .......
روزه ام با ربنای دیده ات وا می شود العجب از آن همه ذکری که در چشمان توست ️️️...
همه باران دوست دارنداما منباد را....باد که می وزد تنها چیزی که در خاطرم تداعی می شودیاد چشمان توست که تمام مرابه رقص وا میداردباد که می وزدروحم تا بلندای بادگیرهای شهر می کشاندو نگاهم میدوددر پی دیدارتدزدکیدر میان شاخه های کشیده نخیل هاکه عاشقانهسر بر شانه های هم مینهند تا چهارسویگذرگاه انتظارآه......منبا وداع میانهء خوبی ندارماما تو رفته ایو من هنوزحنجره ام را که فریاد می کنمتو رابلند بلند صدا میزنم و...
صبح عاشقانه ترین غزلیست که چشمان تو برای من سرودند وقتی از ظلمت و تاریکی شب به ستوه آمده بودم ... ️️️...
مُچ اندازی بهانه بودبرای روبروی "تو" نشستنمن سال ها پیشبه "چشمان تو" باخته بودم.......
من به چشمان تو محتاج تر از نان شبمعشق بر سفره بریزان،غم عاشق نان نیست...
بی تو نگاهم عشق را باور ندارددنیا ز چشمان تو زیباتر نداردحالم شبیه بغض دریایی بزرگستکه ساحلش اصلا تماشاگر ندارد...
منظومه ای میان ماستچشمان تو مهرچشمان من سیارهبر مدار تو می چرخمتابی به موهایت بدهیطوفان خورشیدی اتتمام مرا به باد می دهد...
کاش آسمان تمام این نواحیرنگ چشمان تو بودکاش ابربا رقص بادشکل نگاه تو میگرفتکاش هر روز خورشیداز افق دیدگان توسر می زدکاش این کاش هایمحقیقت داشت تاخاور میانه املبریز نوررویای صلح نداشتعشق رازندگی می کرد...
هر صبحبه شوقِ دیدن چشمان توبیدار می شومطلوعِ خورشیدبهانه ای استبرایطلوعِ چشمان تو......
غرقِ توکه می شومزمان را گم می کنموخیالتزیر هجوم واژه هادرهوایِ گرمِ شعر هایمصدها بارسبز می شودومنلحظه هاراعاشقانه ،سخت در آغوش گرفتمکه زندگیهمه اشفریادِ بلندِ آرامشاز نوع زیستندرمسیرچشمان توست....
محبوبِ منبگو با من ...حوالی چشمانتهوا چگونه است؟!به نظر، چون آفتاب داغِ ظهر تابستانتیز و پر هیاهواما من دوست میدارم همه اش فصل بهار باشدابرآلود و خنکبا درختانی پراز شکوفه های ریز صورتیمیان دشت وسیع افکارتتا چشم می رود سبزی باشد و جوانهنور باشد و حالِ خوبُ بویِ خاک باران خوردهومننامت را به تمام گنجشگ های کوچک قلبمیاد داده اماکنون همه ام ،پروازی به بلندای قصه های دور استدر نهایت خیالتکه من از چشمان توبه آسمان رسیده...
اولِ صبح را️هیچ چیز بخیر نمی کند..جز دو خط شعرِ فروغدو فنجان چایِ غزلو یک دلِ سیر نگاه به چشمانِ تو️که مخاطبِ این شعری ️️️...
چشمان تواثری از ذوقِ هنر خداوند است...️️️...
دنیا تنها در چشمان تو وجود دارد. می توانی آن را هر چقدر که بخواهی بزرگ یا کوچک کنی....
عید قربان آمدو عیدم شده چشمان توای به قربان نگاهت،جان من قربان تو...
دختر مکران کشتی سانچی است چشمان تو بمانم در تومی سوزم بگریزم ازتو می میرم !...
کدام خورشید به چشمان تو بود که مولانا شدم؟و سعدی در کدامین چینِ لبت؟و تنتعطر نسترن های کدام دشت سپید؟و نوای تونوای کدام ساحل دور؟و پری روی وجودتنقرهْ مهتابِ کدام دشت شب است؟که زمانبه حیرت دیدار تو قد می کشد ومی ایستد وجان میگیرم؟...
عقل مرا...هوش مرا برد چشمان تو ️️️...
صبح هایم بوی تو را میدهند بوی عشق را بوی پروانه های رنگی وسط طاق آسمان چشمانت بوی زندگی ..میون پریشانی نگاهم که خانه میکنی دلم پر می کشه از حس بودنت و رنگ میگیره جهانم از هر چه زیباییست ..باز هم لبخندت را مهمان چشمهای من کن من به خورشیدی که از چشمان تو جاریست معتادم ... عشق️️️...
برای من فصلها همیشه ازچشمان تو شروع میشود امروز که نگاهم کردیفهمیدم تابستان ...چقدر زود آمدہ است!...
چشمان تو،شب شعرندقلب من نوازنده ی موسیقی اشعاری استکه با هر بار پلک زدن از چشمان تو تراوش می کندو هوا را معطر از عطر عاشقانه های لبریز از چشمان تو می کند....
بوی خوش مرداد شک ندارم زیر سر چشمان توست......
صبح مقدسی بود️در ضیافت چشمان توو من در قبله ی نگاهتبه تمنای عشق... ️زندگی را صبح کردم!️️️...
کاسه ای زیر نیم کاسه یچشمان توست...️که باهرپلک زدنشاه دلم سرباز نگاهت میشود......
چشمان تو...!شبیخونی بود که من را از پای درآورد!منی ،که تا قبل از دیدن چشم های تو، هیچ تصوری از عشق نداشتم !و اما چشمان تو!تصویر بی نظیری از نور را برایم در آسمانی که همه ی آن را تاریکی دربر گرفته بود، به ارمغان آوردو شد خورشیدی در جهان تاریک وجودم !راهنمایی شد تا من را به سوی عشق و شیدایی سوق دهد.اشعه ی گرمایش ، قطب یخ بسته ی قلبم را نشانه گرفته بودو درون همه رگ های منتهی به قلبم پخش می شدند،و تمام وجودم را تشنه ی گرمای چشمان ...
ماشه را بچکان بغضت را خالی کندر سینه کش دیوارتنهاییمگلوله بارانم کن جرم من !پرسه زدن در کوچه پس کوچه های خیال چشمان توست !!...
برای من فصل هاهمیشه از چشمانِ تو شروع می شود ؛امروز که نگاهم کردی فهمیدمتابستان چقدر زودتر آمده است!...
چشمان تومعنای تمام جمله های ناتمامی است، که عاشقان جهان دستپاچهدر لحظه دیدار فراموشی گرفتندو از گفتار باز ماندند...️️️...
صبح باشد،تو بیایی لب ایوان خیال ...ونسیم خنک صبح به موهای تو درگیر شودبی شک این حادثه هر روز قشنگ است اگر...که نگاهم پیش چشمان تو با زلف تو درگیر شود ...️️️...
عشق برای من در چشمان تو زاده شدو من هنوز هممست از لذت آن دمم......
تمام رنگ ها را بر تن خاطراتت پوشاندوتمام رویاهایش را در چشمان تو پیرتمام روزها را در کفشهایت قدم زدو تمام شبها را در پیرهن تو خواب دیدتمام شعرهایش را با عطر تنت آمیختتمام گلهای قرمز شهر را به جای لبهای تو بوسیدو لباس های گلگلی اش را برای عکس هایت پوشیداو ...تمام تو رازندگی کردو تو هنوز هم نیامدی........
صبح حادثه چشمان توستو لبخندی که با نور اتفاق می افتدو در من شعری می شود به وسعت دوستت دارم های ناگهانی...️️️...
چشمان تومعنای تمام جمله های ناتمامی است، که عاشقان جهان دستپاچهدر لحظه دیدار فراموشی گرفتندو از گفتار باز ماندند......
به چشمانت خیره می شومو نفس می کشممن مشتاق غرق شدن در دریای چشمان توام ...تو نرم نرم نگاه کنمن قدم به قدم برایت میمیرم ...️️️️...
عاشقت باشم وپنهان کنم و پیر شوم این خودش فلسفه یعشق درونی من است...هی نگاهت بکنم ،گم بشوم در چشمت گم شدن در شب چشمان توپیدا شدن است ...️️️...
چشمان تواقیانوس آرام دلم را متلاطم ڪرد !...
من از شعر چشمان تو️فهمیده ام باید به تو دل بسپارمفهمیده ام باید تو را دوست بدارمفهمیده ام تویے صبر و قرارمو خوب دانسته امطاقت دورے از چشمان مهرگسترت را ندارم...
.محو چشمان تو بودم که به دام افتادم... ️️️...
صبح برای منلحظه ی طلوع چشمان توست️و گل بوسه هایی ڪه روی لبانم.. میریزی......
خورشیدکم ...️بی بهانه بر من بتابتا صبح من از تابشِ چشمان تو آغاز شود!️...
چشمان تو چشمه ی امیدست...