شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
اردیبهشتیعنی اول عشق بازی گلبرگ و شبنمیعنی اول جاده ی دل بستن جوانهاردیبهشت را باید روی دور آرام زندگی کردیک گوشه نشست و عاشقی کردبا صدای بلند خندیدو با پچ پچ عاشقانه ی باددر گوش باغچهبه رقص درآمداردیبهشت یعنیعاشقییعنی زندگییعنی تماشای خدا......
می خواستمدر این پاییزقلبم را لبریز کنم از عطر بودنتو عاشقانه هایم را غزل غزل برایت بخوانمتا تپش های قلبمخواب شب های پاییزی ات را ستاره باران کندمی خواستمدلتنگی هایم را به باد بسپارمخورشید را به دستانت هدیه کنمو در هیاهوی زندگیدر آرامش آغوشتخدا را به تماشای پاکی چشمانت دعوت کنم...می خواستماما نشدخدا کند فراموش نکنیتمام شب های پاییز در انتظار آمدنت یلدا بودشاید زمستان فصل به تو رسیدن باشدو عشق مرا در حافظه ی یخ زده...
مردی کاملکه مرگ را انتخاب نکرده اما برای رهاییِ راستی، مرگ بر او نازل می شودو وقتی مرگ بر او نازل شد در مقابل آن جا نمی زند.رفتاری دارد که باید داشته باشد و با پذیرش مرگِ تلخِ خودشهید راه رهاییِ راستی می شود...آیین "سوگ سیاوش" در ایران بازتاب های بسیاری داشته است و گویی هر سال سیاوش همانند ققنوس از خاکستر خویشسربرمی آوردزنده می شودو باز می میردو باید به سوگش نشست..."سیاوش" در فرهنگ ایران یک شخصیت مذهبی به ...
خوب می دانم که آن روز عطش با تو چه کرد زین سبب رودی جاری از اشک چشم برایت آورده ام و قلبی پر ز درد از داغ جدایی...از قصه ی پر درد شب های ویرانه ی شام مپرس که جز اندوه خزان نو بهارت حرف تازه ای ندارم.......
اردیبهشتیعنی اول عشق بازی گلبرگ و شبنمیعنی اول جاده ی دل بستن جوانهاردیبهشت را باید روی دور آرام زندگی کردیک گوشه نشست و عاشقی کردبا صدای بلند خندیدو با پچ پچ عاشقانه ی باددر گوش باغچهبه رقص درآمداردیبهشت یعنیعاشقییعنی زندگییعنی تماشای خدا.......
قلب افسرده ام را به تو می سپارمتا ابر تیره ی حزن را از آسمان زندگی امکنار بزنینغمه ی امید سر دهیو شمع حیاتم رابا آتش عشقفروغی تازه بخشی......
همچون آفتاببر شاخه ی گیلاس تنم بتابتا در اردیبهشت آغوشتشکوفه دهم......
...یک روز شهریوری بودکه تو در قلبم شکفتیو من در باور عاشقانه هایت جوانه زدمحالاهر شهریور که از راه می رسدزمزمه ی نجواهای عاشقانه ی ماگوش شهر را پر می کندو عطر عاشقی مااز همه جابه مشام می رسدشهریوربا توبوی زندگی و عشق می دهدو من هر سال درست همین موقع دوباره عاشق می شوم......
نفس بهاردر رگ زمین جاری شددشتخواب علف های رقصان را دیدو شکوفهبا طنین دلنشین صدایت به رقص درآمدوقتی تو آمدی......
آیا به یاد داری کهتو همدم من بودی و من همراه تومن مشتاق تو بودم و تو محبوب منسند عشق و اشتیاق مابا گمان جاودانگی امضا شده بود...وای بر منکه به هوای کوی توچشم از جهان فروبستمو در کهکشان خیال انگیز آغوش توهمچون پروانه ایبی پروا به شعله زدمو بال و پر سوخته در این محنت سرا فرو افتادموای بر توکه رشته ی مهر بر گردنم افکندیبال و پر مرا در هم شکستیدر آتش عشقم انداختیو این گونه در تاریکی رهایم کردی........
در سکوت کوچه های این شهر یخ زدههنوزبوی خوش رفاقتبه مشام می رسد......
آباناین دردانه ی دلربای پاییزطناز و خرامانبا قدم های آهنگینشبر کلبه ی دلم سایه گسترانیدو امنیت آغوشیاز جنس ناب پاییز رابر بستر تنهایی امپیشکش کرد......
دوستت دارمو آنچه با تمام وجودم ادراک می کنمهمین عشق استعشقآریاین منمیک آرزومندِ به آرزو رسیده......
آمدیتا در ضیافت با شکوه رنگین کمان برگ هابا آتش بوسه هایتبه تن نیمه عریان عروس پاییزجان دوباره بخشیو در فصل عطش آینه هارنگ وجود زنی بر شبه خیال...پاییز سربلند و خواستنی تر شدوقتی تو آمدی......
برف می باردسفید سفیدبر سیاهی و پریشانی تقدیر این شهر ملتهبببارای آسمانآرام آرام بباربا دانه های فراوان فقرکه از سقف خانه چکه می کندببارتا تکه ای نان و چای شیرین شویبرای تلخی کام سفره ی پریده رنگ شامگاهببارکه تیغ فقر به استخوان رسیدهو مترسکان آوازی شوم می خوانندبر ویرانگی این خانهببارکه موسیقی فقر هم شنیدن دارد........
از آن لحظه کهاولین بوسه ی توبه نوک انگشتانم نهاده شدهرچه می نویسماز آلودگی های زمینی دورترو به آسمان نزدیک تر است......
ای ماه زیبای آسماندر آن لحظه کهنسیمسرود بهاری می خواندگلمی رقصدو بلبلآواز امید سر می دهدشکوفه های زیبای بهاری رابه یاد لبخندت می بوسمفراموش نکنشمع حیاتمبا آتش عشق توتا همیشه روشن خواهد ماند.......
هر صبحبه شوقِ دیدن چشمان توبیدار می شومطلوعِ خورشیدبهانه ای استبرایطلوعِ چشمان تو......
باشبخندبرقصو غزل غزل عشق را به تصویر بکش......