شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
خندیدچال گونه اش عمیق تر شد و از شکوفه لبانش اسفند به وجد آمد...
میبینیبا تُانقدر همه چیز خوبستکه اسفند هم یادش رفته هنوز زمستان ست...
من و غزلهای گلدارم ؛اسفند و شور بهارانشکجایی که ببینی ؟ . . ....
اسفند که هیچ، فروردین را هم دود کردم و نیامدی. ....
اسفند ندارمجای آنهر روز برای چشمانتبهمن دود می کنم...
چه اسفند و چه فروردین فدایت می کنم خود رامبادا دست هایم را تو با اخمت بلرزانی......
اسفند پنج حرف بیشتر ندارهولی واسه پر کردن تنهاییاتحرف نداره ....
احوال اسفندچه بیمارگونه استانگاربخت دختر بهار رابسته اند...
آخرین جمعه ی اسفند تو را کم دارد...
من اسفندو خیلی دوست دارم چون تورو بهم داد.اسفند ماهی جان تولدت مبارک...
تو رسیدی در بهاری ترین ماه زمستاناسفند است و تورا دارمو این یعنی سقف آرزوهایم... ....
اسفندزیبا اما بدون اعتماد به نفسشیرین و دوست داشتنیخونسرد اما تند خوهیچوقت نمیتونه قانع باشهآینده نگر و کم حوصلهعشقش مرموز و پنهان...
اسفند ماهیسمبل:ماهیعنصر:آبروز اقبال:جمعهسنگ خوش یمن:یاقوت کبودرنگ:سبز روشن...
واپسین دقایقِ سال کهنه به نیکی دِلبَر جانم...
به یمنِحضورشزمستان مبهاران ست اِسفند...
دست اسفند را بگیررسیدن به بهاربدون دست های توممکن نیست......
می بینی؟با تو همه چیز آنقدر خوب است کهاسفند هم یادش رفتههنوز زمستان است......
از راه،فراز آمده با هلهله اسفندوقت است که از نو بسرایم غزلی چنداسفند فراز آمده تا مشعلی از شعردر سینه افسرده ام از نو بفروزد...
اسفند من! تو آخرین ماهی، الهی!باران تو، بر اول و آخر ببارد...
اسفند من! امسال هم سر حال باشیامسال هم از جلوه مالامال باشی... اسفند من امسال هم امیدوارمتا هم تماشا باشی و هم فال باشی...
غصه نخور مسافر! رفتیم تو ماه اسفندبهار تو بر میگردی چیزی نمونده بخند......
آبان و آذر رفت، دی رفت و بهمن شدخانه تکانی کن، اسفند روشن شد...
اسفند رسید و دل من خانه تکاندهستبادا که شب عید، خریدار تو باشم...
چشم بد دور! عجب جلوه گرمی دارددود کن کوری چشم دی و بهمن، اسفند!...
آخر به چه درد میخوردآفتاب اسفنداین که جای پای تو راآب کرده است...
بهار که رفتن اسفند وآمدن فروردین نیستبهار یعنیجای بوسههای مردیکه تو باشیروی گونههای زنیکه من باشمشکوفه بدهد...
گیجممثل اسفند که معشوقه زمستان است اماهمه میخواهند دستش را در دست بهار بگذارند...
بلاتکلیفتر از اسفند دیدهای؟معشوقه زمستان استاما عطر بهار را به پیراهنش میزند...
صبح است و غزلخوان تواَم، عشق دل انگیزشوریده دیدار تواَم، مست و لب آویزدر یک شب اسفند بهاری، به تو نازم ای عشق کجایی، تو کجایی، به لبم خیز...
تا کی ورق ورق کنم این سررسید را؟چون کودکی رسیدن سال جدید رابا دست زیر چانه تو را آه میکشمچون غنچهای که آخر اسفند عید را...
در روزهای آخر اسفندیکی کوچ بنفشههای مهاجر است که زیباستیکی هم تولد تو یکی یک دانه من!تولدت مبارک اسفندماهی جان...
آسان آب شدممثل آخرین برف اسفند،در بازوان تو....
فاصله ی میان من و توفاصله ی اسفند است و فروردین ...همانقدر دور ...همانقدر نزدیک ......
اسفند داره تموم میشه!!وقتِ بخشیدنو صاف کردن دلهاست.پس ببخش...اگر با نگاهی،یا صدایی یا زبانی،بر دلت زخمی خورد......
اسفند که عاشق شویسال را با بوسه تحویل می کنیحتی اگر سال نو،نیمه شب از راه برسد......
اسفند ماه تولد آدمای مهربونهمهربون ترین اسفند ماهی تولدت مبارک...
هزار دانه ی اسفند ماند بر دستمدو سایه دود شد و سالنامه را بستم...