شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
هرچقد شکر بریزم و چای کوفتی راهم بزنم..نبودنت تلخ است!...
تلخ شد این زندگی بعد از تو ای شیرین من!تا همیشه “بی” ستون کردی تن این مرد را...
دارد به سفر می رود امشب چمدانم با خاطره ای تلخ که من خالق آنم...
می کشم تو را نفس اما،چه تلخ است دم و بازدم یادت...
کام دل گر چه شد از شور غم عشق تو تلخ جان شیرین منی، بلکه ز جان شیرین تر...
من دچارم به یک ویرانیو چه تلخ است که نمیفهمی توپابماهِ مرگِ خاموشمنم...!...
اخلاقم تلخِ درستاما شکلات تلخ هم طرفدارای خودشو داره...
خوش به حال دل فرهاد که در مدت عمرمزه ی تلخ ترین خاطره اش شیرین است...
عاقبت میهمان یک نفریممرگ با طعم تلخ شیرینی...
چه تلخ باشیچه شیرین!من از یک ذره ات هم نمی گذرم!...
تلخ فنجانینا نوشیدنی ست.این دم نوشکهنهجوش.زندگی...
تلخ که می شوی …برای شیرین شدنتدلم شور می زندبه چشم دیگری!...
باور کن زندگی را ...شیرین مثل غمِ کودکان بالا شهرتلخ مثل شادیِ کودکان کار...
من یه تلخیم که یه من عسلم شیرین نمیکنتم......
عجب تلخ بودشیرینی دروغ عاشق بودنش…...
امید رهایی نیستوقتی همه دیواریم .....
تلخ کنی دهان منقند به دیگران دهی.....
زندگی به من آموختآنکه کام دیگری را تلخ می کند...غیر ممکن استکام خودش شیرین باشد......
مرگ تلخ است و نابکار من قلبم درد میکند من به تو می اندیشم در سفر به سفری بی بازگشت رفتی...
تمامقندهایتویدلمراآبکردمبرایتوبرایتوکهچایتراهمیشهتلخمیخوریخاکبرسرت......
زندگی به من آموختآنکه کام دیگری را تلخ می کندغیر ممکن استکام خودش شیرین باشد...
چه تلخ باشی چه شیرینمن از یک ذره ات هم نمیگذرم...
کنارمگذاشتیکهتلخمکنی؟شرابیشدمنابی،حسرتبکش...
ساکنان دریاپس از مدتیدیگر صدای امواج رانمی شنوند...چه تلخ است قصه ی عادت......
دلتنگی آدمو مثل چای مونده تلخ میکنه...!...
تلخی اخلاق را اندام موزون حل نکرداستکانم شد کمر باریک و چایم تلخ ماند...
اون که تو خودخواهی هات مرد...دل من بود......
کودک درونم به قاتلی تبدیل شده....بعد تو هر کسی که می آید او را می کشد......
سهم من از یک یاد هر شش ساعتیک فنجان دلتنگی تلخ است...!...
بعد مرگم شعر هایم را بخوان تا بشنوی / سرگذشتم تلخ تر از درگذشتم بوده است...
چه میشود اگر همه چیز یک توهم باشد و هیچ چیز وجود نداشته باشد؟ در این صورت، مسلما من برای فرشم زیادی پول دادهام....
و چه چیزی تلخ تر از این که آمده بودم بمانم و تو بدرقه ام کردی......
از ارثیه خانوادگیفقط بیماریاش به ما رسید!...
چهرفتن هاکه می ارزد...بهبودن های پوشالی!...
شب مهتابهمان به که ز اندوه بمیریتو که با ماه رخیوعده ی دیدار نداری...!...
رفتمکه او را ببینمآنها را دیدم...!!...
جنگ باشدقحطی باشدقهوه ام تلخ باشدسرد باشدچه اهمیتی داردتو باشیهمه چیز خوب است …...
تلخ شدطعم شیرین شعرهایمافتاد شکستفنجان سفید گل مشکی...
ماییم و خزانی ودل بی برو باریگور پدر باغ و بهاری که تو داری...
نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده است/ وای بر آن کس که دزدش در درون خانه است...