پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گرچه در چشم خلایق خسته و کم طاقتیمخلوتی داریم و حالی خوش که با آن راحتیم...
چه شود گر ز ملاقات دوایی سازیخسته ای را که دل و دیده به دست تو سپرد...
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشدمردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر...
خسته است از آرزوها،نای جنگیدن نداردخنده اش را دفن کرده،درد خندیدن ندارد...
خسته از هر آن چه ناپاک است بر روی زمینچشم را مهمان کنم بر دیدن دلهای پاک...
خسته اممثل ظهردر میانه مردادمثل دل بریدن و رفتنمثل هر چه بادا باد.....
مثل تن خسته ای که خواب می خواهدآنقدر خسته است، جانمکه مرگ می خواهم.......
مرد یعنی وقتی خسته و دلزده از همه کس و همه جایی، پُشتت گرم باشه که مَردِت هست و کنارته!...
پدر یعنیکه دستی از سخاوتکتابی از صداقتدستی پینه بستهنگاهی گرماما سخت خسته...
خسته ...خودخواه ...بیشکیب ...از این جهان فقط همینها را برایم باقی گذاشتهاند!با من مدارا کنبعدهادلت برایم تنگ خواهد شد ......
یک روز خسته از راه مى رسىو جز آغوش منبرایت پناهى نیست ......
از فاصله ها خسته، محتاج به آغوشمباید تو بلد باشی، بر سینه فشردن را...
این روزهادوره ی رنگین کمان هاست!یکرنگ که باشی،زود چشمشان را میزنی...خسته میشوند از رنگ تکراریت!...
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟راستش زور من ِ خسته به طوفان نرسید...
خسته ام بانو!خوابم می آیدمثل ماهی گلیکه از تنگ بیرون پریده وپلک هایش سنگین شده است!...
خسته ام ، ولی حق ندارم خسته باشم....
رفیقم بودکولش کردم خسته نشه ، پیاده که شدگفت: عجب خری بود!!1...
از هر تکراری خسته امجز دوست داشتنِ تو......
خسته باشیروی سنگ هم خوابت می برددلتنگ که باشیاز سنگ ، سنگ تر می شودبالشت!...
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شدهخسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شدهدر خیالات بهم ریخته ى دور و برمخیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم...
من فقط خسته بودمخوابم بردیکی آمدیکی که خوب بلد بود خوابم را ببرد؛ریخت توی کیسه وُ با خودش بردهنوز هم خسته امفقط خوابم نمی برد...
خوابم نمی بردنه که خسته نباشمنه که دلم برای کسی تنگ شدهنهبعد از ظهر را زیاد خوابیدم!...
ساعت قدیمی ام خسته استخوابش می آیدمن کوک می شومنمی آیی؟دارم زنگ می زنم!...
خسته نمیشوم ز تو / خسته شدی اگر ز منخاطر تو گمان مبر / پاک شود ز یاد من...