گرچه در چشم خلایق خسته و کم طاقتیم خلوتی داریم و حالی خوش که با آن راحتیم
چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی خسته ای را که دل و دیده به دست تو سپرد
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشد مردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر
خسته است از آرزوها،نای جنگیدن ندارد خنده اش را دفن کرده،درد خندیدن ندارد
خسته از هر آن چه ناپاک است بر روی زمین چشم را مهمان کنم بر دیدن دلهای پاک
خسته ام مثل ظهر در میانه مرداد مثل دل بریدن و رفتن مثل هر چه بادا باد..
مثل تن خسته ای که خواب می خواهد آنقدر خسته است، جانم که مرگ می خواهم....
مرد یعنی وقتی خسته و دلزده از همه کس و همه جایی، پُشتت گرم باشه که مَردِت هست و کنارته!
پدر یعنی که دستی از سخاوت کتابی از صداقت دستی پینه بسته نگاهی گرم اما سخت خسته
خسته ... خودخواه ... بیشکیب ... از این جهان فقط همینها را برایم باقی گذاشتهاند! با من مدارا کن بعدها دلت برایم تنگ خواهد شد ...
یک روز خسته از راه مى رسى و جز آغوش من برایت پناهى نیست ...
از فاصله ها خسته، محتاج به آغوشم باید تو بلد باشی، بر سینه فشردن را
این روزهادوره ی رنگین کمان هاست! یکرنگ که باشی، زود چشمشان را میزنی... خسته میشوند از رنگ تکراریت!
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟ راستش زور من ِ خسته به طوفان نرسید
خسته ام بانو! خوابم می آید مثل ماهی گلی که از تنگ بیرون پریده و پلک هایش سنگین شده است!
خسته ام ، ولی حق ندارم خسته باشم.
رفیقم بود کولش کردم خسته نشه ، پیاده که شد گفت: عجب خری بود!!1
از هر تکراری خسته ام جز دوست داشتنِ تو...
خسته باشی روی سنگ هم خوابت می برد دلتنگ که باشی از سنگ ، سنگ تر می شود بالشت!
مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده خسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شده در خیالات بهم ریخته ى دور و برم خیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم
من فقط خسته بودم خوابم برد یکی آمد یکی که خوب بلد بود خوابم را ببرد؛ ریخت توی کیسه وُ با خودش برد هنوز هم خسته ام فقط خوابم نمی برد
خوابم نمی برد نه که خسته نباشم نه که دلم برای کسی تنگ شده نه بعد از ظهر را زیاد خوابیدم!
ساعت قدیمی ام خسته است خوابش می آید من کوک می شوم نمی آیی؟ دارم زنگ می زنم!
خسته نمیشوم ز تو / خسته شدی اگر ز من خاطر تو گمان مبر / پاک شود ز یاد من