پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در تولد ها شادی ها شمع بگیرانیمچرا بمیرانیم؟!زیبایی جشن ها به روشنی ست...
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب یاد پروانهٔ هستی شده بر باد کنید...
قهر است کار آتش گریه ست پیشه شمع از ما وفا و خدمت وز یار بی وفایی...
انصاف نباشد که من خسته رنجورپروانه او باشم و او شمع جماعت...
شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی غنیمت است چنین شب که دوستان بینی...
فوت خواهم کرد شمعِ کیک راچشمِ تو در حد حاجت روشن است...
ما داغدارِ بوسه ی وصلیم چون دو شمعای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت...
در آی از دَرَم ای صبح آرزومندانکه سوخت شمع من از انتظارِ خندهى تو...
عمر ، مانند سوختن یک شمع به پایان میرسد و ما همچنان در انتظار کسی هستیم که درکمان کند ......
برق خونمون رفته بود ...تو دستشویی شمع گذاشتیم.دوستم اومده خونمون میگه : وااای شما چه شاعرانه میرینید...
شمعی بس است ظلمت آیینه خانه را ...رنگین شود ز یک گل خورشید ، باغ صبح...
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک را -- کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم -- و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند ......
هرسال روز تولدمشمع های بیشتری برایم اشک میریزند...تولدم مبارک...
یک درخت می تواند شروع یک جنگل باشدیک شمع می تواند پایان تاریکی باشدیک واژه می تواند بیانگر یک هدف باشدامروز می تواند آن “یک روز” باشد...
تو همچو صبحی ومن شمع خلوت سحرم...
یاد توشمعی ست در دلمکوچک و همیشه گرم......
روزگاری من اگر...دیوانه ات بودم گذشتشمع بودی و من پروانه ات بودم گذشت...