پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می کند وعده ی دیدار به فردا ، امروزیار، دانسته که امروزِ مرا فردا نیست...
گوئیکه به تن دور و به دل با یارم...
او قندِ روزهایِ تلخ من است....
مقدار یار هم نفس چون من نداند هیچ کس...
بهار من بُوَد آنگه که یار می آید...
در این سرما و باران یار خوشتر...
اسرار دلم جمله خیال یار است...
آخر ای باد صبا بویی اگر می آریسوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست...
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کسماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را...
قهر است کار آتش گریه ست پیشه شمع از ما وفا و خدمت وز یار بی وفایی...
تو همانی که ز دیدار نگاهت مرا طاقت نیست...
منم آن یار که در سردی شب های غمت می ماند!...
آخرین لحظه ی این سال کجایی بی ما؟ یار باید همه جا پیش عزیزش باشد...
پر است ساک من از خرده ریزهای عزیز پر است خاطرم از خاطرات یار و دیار...
ای یار همسفر توأم تا جان به تن دارم...
ای که از یار نشان می طلبی، یار کجاست؟ همه یارند، ولی یار وفادار کجاست؟...
بی حاصلست یارا اوقات زندگانیالا دمی که یاری با همدمی برآرد...
به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد...
از یار داغ دیدم و از روزگار همچشمی به روزگار ندارم به یار هم...
دلبر و یار من تویی رونق کار من توییباغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من...
عشق یعنی جای نفرین با دعا یادش کنیخانه اش آباد دلداری که یارش را فروخت...
در روز خوشی همه جهان یار تواند...
ای یار بکش دستم آن جا که تو آن جایی...
ابر می بارد و من می شوم از یار جداچون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟...
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا...
همه هیچ اند، اگر یار موافق باشد...
هزار جهد بکردم که یار من باشیمرادبخش دل بی قرار من باشی...
یاری که باری از دل ما کم کند کجاست؟...
ﭼﻮﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺳﺨﻨﻰ ﺟﺰ ﺳﺨﻦ ﻳﺎﺭ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ...
دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت...
گفتی بگوی عاشق و بیمار کیستیمن عاشق توام تو بگو یار کیستی...
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد...
ناخوش او خوش بود در جان من جان فدای یار دل رنجان من...
عشق در دل ماند و یار از دست رفت...
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبتروزی کرشمه ای کن ای یار برگزیده...
ا ى یار، نگاه تو سپیده دمى دیگر است ...
مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس...
گفتی که: مرا یار وفادار بسی هست هستند، ولی نیست وفادارتر از من...
بنشین، که ترا نیست کسی یار تر از من...
جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد یاری که تحمل نکند یار نباشد...
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...
لذت وَصل نداند مگر آن سوخته ایکه پس از دوریِ بسیار به یاری برسد...
من دِلِ نفرین ندارم، پس دُعایت می کنم: بعد من دلدادهٔ یاری شوی، مثل خودت!...
چشم و ابرو و رخ یار چه زیباست ولیمن گرفتار لب و فتنه ی یک خال شدم...
بسته ام بار سفریار به همراهم نیستچشم من آب فقطپشت سرم میریزد .....
صبح باشدو پائیزو یار ..در بوسه یِ صبححاجتِ هیچ استخاره نیست!...
ترک ما کردی ولی با هر که هستی یار باشمثل من هرگز نکن، با او کمی دلدار باش...
شده آن را که تو خواندی به جهان یار ترینبا رقیبان بنشیند ، تو زمین گیر شوی ؟؟...
بهار من بُوَد آن گه ،که یارمی آید ......
اخرین لحظه این سال کجایی بی ما ؟یار باید همه جا پیش عزیزش باشد ....