تو از فصل پاییز زیباتری... من از فصل پاییز تنها ترم
تراژدی این نیست که تنها باشی، بلکه این است که نتوانی تنها باشی ...
تنهایی/ نام دیگر پاییز است/هرچه عمیق تر/ برگریزان خاطره هایت بیشتر
تنهایی ام تکثیر می شود بی تو چون بوی خزان در ذهن پاییز
از کسی خاطره دارم که دیگه بر نمیگرده...
مرا زیستن بی تو، نامی ندارد مگر مرگ من زندگی نام گیرد
آه...... که در فراق او هر قدمی است آتشی .........
قبلا تنها بودم زندگی می کردم حالا تنهام و به تو فکر می کنم!
از حال من نپرس که دیوانه تر شدم از حال و روز تو چه خبر؟ عاقلی هنوز؟
هواهای دو نفره را تنهایی قدم زدیم با یاد کسانی که هوای مارا نداشتن
چنان تنهای تنهایم که حتی نیستم با خود
انتقام...؟ نه عزیزم وعده ی ما باشه روزی که دلتنگم شدی
نیستی و ببینی جای خالیت چگونه به من دهن کجی می کند...
گاهی نمی دانی از دست داده ای یا از دست رفته ای...
چه درونم تنهاست
بی وفا تر از روزگار ندیدم بی *تو* دارد می گذرد!
کاش به جای دلم گلویم تنگ می شد/ هوا نمی رسیدو خلاص...
تنهایی ات گریه ات ... دیگر چه چیزی لازم است تا دل خدا بلرزد ؟
*عشق* یعنی وقتی نباشه با همه ی آدمای دنیا هم احساس تنهایی می کنی
بی تو هر شب منم و گوشه ی تنهایی خویش
تنهایی چیزهای زیادی به انسان می آموزد اما تو نرو بگذار من نادان بمانم
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت........
کدام خانه ؟ کدام آشیانه ؟ صد افسوس بی تو شهر پر از آیه های تنهاییست
تو را نشد ، می روم که خود را فراموش کنم