جمعه بی تو دلتنگی اش بند نمی آید!
مثل سیگار روشنی که نه کشیدی و نه خاموش کردی،لای انگشتات سوختم و تموم شدم...
اون روزو می بینم بگردی دنبالم بپرسی از همه هنوز دوست دارم؟
کمی آرام تر باران او دیگر کنارم نیست ...
وزن چندانی ندارد اشک اما همرهش میرود انگار یک حجم وسیعی از دلم
خدا کند که نفهمی غمت چه با من کرد که مرگ من نمی ارزد به غصه خوردن تو
جایت هنوز در میانِ دعاهایم است گرچه جایی در قلبت ندارم
تو میتونستی و نخواستی همه ی دردم همینه...
تو نیستی و بهار از کنار پنجره ها چه بی تفاوت و آرام و سرد می گذرد...
به او که نیست برسانید دلم تنگ است...
عصر دیروز از کنارت رد شدم اما نشناختمت گفتم که فراموشت کرده ام ..!
و همان روز که از غصه مرا ویران کرد خانه اش عقد کنان بود نمیداستم ..
من میگم برام مهم نیست، اما گالریم هنوز پُر از نوشته هایی درباره قلبایه شکستست.
با اینکه میدونستم از دستت میدم، عاشقت شدم! و این کشنده است
شهر خیسه دلم ابر بهاره دلتنگ توام کجایی؟
دل دچار آتش و شانه اسیر زلزله کاش می شد با خودم احساس همدردی کنم ..
دلم می گیرد او هست من هستم اما قسمت نیست...
دیوارهای خانه همه خیس از غم هاست
از حسرت دیدار همین قدر بدان که همرنگ شده بخت من و موی سپاهت ... . .
یا خانه تنگ تر شده یا من در خودم جا نمی شوم نفس رفته است نمی آید!
غم آخر بود رفتنت
پدر دستم بگیر که بی تو غرق در اندوهم
جای بعضی آدم ها در زندگی پر نمی شود، زخم می شود و تا ابد می ماند...
تاریخ بیحضور تو یعنی دروغ محض هر سال بیست_و_هفتم_آبان جهنم است . .