متن اشعار اعظم کلیابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار اعظم کلیابی
روبرویم میز و دفتر ،بغض و آه پنجره
باز دارد شعر میگوید نگاه پنجره
مینویسم روی کاغذخط به خط احساس خویش
روز خود را میکنم هرشب سیاه پنجره
اشک میریزم برای درد هایش روزو شب
همدم تنهاییم گشته است ماه پنجره
میرسانم هرشبم را تا طلوع صبح درد
میرسدآرام گاهی...
چقدر خنده ی شیرین تو نمک دارد
چقدر یاس که از سفره ی فدک دارد
ملاک عشق خدا مهر و سجده نیست فقط
حلالزاده به مهر علی محک دارد
چقدر جان به لبِ دلشکسته دارد عشق
نگاه کن که دل کعبه هم ترک دارد
به شوق دیدن او آفتاب برگشته...
کسی که سر نگذارد به مُهر عاشق نیست
حلال زاده به مِهر علی محک دارد
می خوانمت به عشق ونگویی جواب را
پوشیده ای به چهره ی گلگون نقاب را
وقتی که دید باغ تو هم صحبت گلی
باید که جای بوسه بگیرد گلاب را
ازمن ربوده ماه رخت صبرو تاب را
دیگر ندیده دیده ی ما رنگ خواب را
تقویم سر رسیده و ما را رها نکرد
ایام می کشد به رخ ما حساب را
درانتهای شام سیاهم سپیده نیست
دراین شب سیاه بیاور شهاب را
اکنون مقیم کوچه ی تنهاییم شدی
پنهان بیا...
فکرت گرفته روز و شب از دیده خواب را
از واژه هام قدرت هر انتخاب را
لحظه به لحظه همنفس جان خسته شو
تا دور سازی از دل من اضطراب را
حالا که پیش چشم توام اندکی بخند
از نو بساز، حال من دل خراب را
وقتی غزل به نام...
تشنه ای منتظر معجزه ی بارانم
مثل گلدان ترک خورده لب ایوانم
بانگاه همه ی آینه ها درگیرم
ودر این بادیه عمریست که سرگردانم
گرچه عمری نشده قسمت من دیدن تو
قسمتم میشوی آخر وخودم میدانم
باز برگرد واز این قاعله دریاب مرا
که ازین درد به لب میرسد آخر...
پوشیده ای به چهره ی گلگون نقاب را
از تو گرفته باغ شب بو، عطر ناب را
وقتی که دید باغ تو هم صحبت گلی
باید که جای بوسه بگیرد گلاب را
از من گرفت تا به ابد صبر و تاب را
دیگر ندید چشم من آهنگ خواب را
شور ونشاط و شادی و شعر وجوانی ام
همواره دید دلهره و اضطراب را
آدمی زنده است با عشق وامید
میدهد هر لحظه آدم را نوید
عشق وقتی در،دلت گل میکند
میکند بخت سیاهت را سپید
لحظه هایت غرق شادی میشود
هر خزانت میشود چون صبح عید
عشق یعنی اوج اوج خواستن
قدرت انجام هر فعل بعید
عشق را درواژه های ناگهان
عاشقی راباید...
ازمن ربوده ماه رخت صبرو تاب را
دیگر ندیده دیده ی ما رنگ خواب را
تقویم سر رسیده و ما را رها نکرد
ایام می کشد به رخ ما حساب را
درانتهای شام سیاهم سپیده نیست
دراین شب سیاه بیاور شهاب را
اکنون مقیم کوچه ی تنهاییم شدی
پنهان بیا...
فکرت گرفته روز و شب از دیده خواب را
از واژه هام قدرت هر انتخاب را
لحظه به لحظه همنفس جان خسته شو
تا دور سازی از دل من اضطراب را
حالا که پیش چشم توام اندکی بخند
از نو بساز، حال من دل خراب را
وقتی غزل به نام...
روبرویم میز و دفتر ،بغض و آه پنجره
باز دارد شعر میگوید نگاه پنجره
مینویسم روی کاغذخط به خط احساس خویش
روز خود را میکنم هرشب سیاه پنجره
اشک میریزم برای درد هایش روزو شب
همدم تنهاییم گشته است ماه پنجره
میرسانم هرشبم را تا طلوع صبح درد
میرسدآرام گاهی...
دلتنگ توام خط بزن این فاصله هارا
دنبال تو گشتم همه ی قافله هارا
زخمی که به دل دارم از این فاصله قدری ست
کز یاد ببردم همه ی آبله هارا
ازچلچله ها بسکه سراغ تو گرفتم
مجنون تو کردم همه ی چلچله هارا
با سلسله ی موی تو شاعر...
جغرافیای عشق ، مغرور سر فراز
نامت همیشه در تاریخ ماندگار
ژرفای نیلگون ! ای عرصه ی جنون
دریای عشق و خون، موّاج بیقرار!
امید زندگی ،نامت همیشگی
بر پهنه ی جهان چون کوه استوار
هم فارس زاده ای هم فارس مانده ای
هر چه بخود تنید ایام روزگار
سرداده...
تو ای قرار هر شبم که مستم از،سبوی تو
دلم نشسته باز هم خمار گفتگوی تو!
پرانده خواب از سرم، دوباره شور عاشقی
نمیخورم به جان تو. قسم ولی به موی تو_
تمام دفترم شده غزل غزل نشانی ات
وچشم واژه ها همه، اسیر جستجوی تو
دراین سکوت شهر شب،...
قلم بردار،بنویس عاقبت روزی اثر دارد؟!
که فرهنگ غلط همواره بر انسان ضرر دارد
نشان جاهلیت، بی حیایی، بی حجابی شد
که گاهی هم تحجّر بی تمدن درد سر دارد
زمین از شدت جرم و گناهان، سخت بد نام است
چه گوید آبرومندی که نامی معتبر دارد؟
هزاران سنگ در...
ای بلای جان من، جانم بلا گردان تو
عید قربان آمده، من میشوم قربان تو
سختی عشق تو از صد زخم خنجر خوشتر است
می نهم گردن به عشقت می برم فرمان تو
یا قرارم می شوی یا بی قرارت می شوم
فرق چندانی ندارد جان من یا جان تو...
باز تاریخ جهان شاهد یک تکرار است
بر گلوگاه زمین پنجه ی استکبار است
ابرهه، گرچه تو آغازگرِ آشوبی
آخرش بارش سجّیل سرت آوار است
بعدِ خیبر به یقین نوبت شام است ،یهود
پسر حیدر کرار در این پیکار است
ترسی از حملهی صهیون به دل ایران نیست
تا به...
انگار چشمان قشنگت رنگ دریاست!
در ساحل آرامشش یک دشت رویاست
باز ازنگاهت می نویسم ،مثل دیروز
ابیات چشمانت عجب درگیر معناست
مغرور زیبایم، غزل جان گیرد از تو
چون آهوانه بودنت روح غزل هاست
پیشم بمان ،هم با دل من عاشقی کن
چون بی تو این خانه غمین وسرد...
یک نفر باید بیاید عشق را مهمان کند
سر گذارد پیش من یا قصه را پنهان کند
من چنان هستم که نازم علت حیرانی است
او چنان در عاشقی باشد، مرا حیران کند!
دین و دل را واگذارد در تمنای وصال
آن چنان باشد که ترک دل از این و...
تو ای قرار هر شبم که مستم از،سبوی تو
دلم نشسته باز هم خمار گفتگوی تو!
پرانده خواب از سرم، دوباره شور عاشقی
نمیخورم به جان تو. قسم ولی به موی تو_
تمام دفترم شده غزل غزل نشانی ات
وچشم واژه ها همه، اسیر جستجوی تو
دراین سکوت شهر شب،...