متن اعظم کلیابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اعظم کلیابی
آب دیدم چشم هایم چشمه ی پر آب شد
آه از، بی تابی اصغر دلم بی تاب شد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
پدرم رفت شبی که همه جا غوغا بود
حرف از آب نزد چون شب تاسوعا بود
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
قلم شکست. ودلم شرحی ازجدایی شد
به پای عشق سرایی غزل فدایی شد
دوباره بیرق ماتم دوباره بزم عزا
به شوق دیدن گنبد دلم هوایی شد
دوباره در غم هفتاد و دو ستاره و ماه
زمان سوختن و مرثیه سرایی شد
غروب غمزده ای داشت کاروان عطش
زمانه، راوی خونبار...
چقدر نامه رسیده بیا به کوفه حسین
نیا که این شب کوفه به بغض آلوده است
هنوز،از،پس،آن کوچه های نامردی
درفش کین به قفای حسین آسوده است
بانوی کاشانی
اعظم کلیابی
پدرم رفت و ز غم در دلمان غوغا شد
رفتنش تلخ ترین خاطره ی دنیا شد
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
آبروی هر دوعالم آبرویم را بخر
باز هم جا مانده ام کرب وبلایم دیر شد
بانوی کاشانی اعظم کلیابی
آب را هروقت نوشیدم سلامت داده ام
خوب میدانم سلامم را تو پاسخ میدهی
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
اه ..داغی به سینه مهمان است
تب این داغ سخت و سوزان است
رنج و درد و غمم فراوان است
آخر این قصه شرح هجران است
پدر خوب من کجا رفتی؟
پر پرواز، تا که وا کردی
مرغ جان را زتن رها کردی
قصد معراج تا خدا کردی!!
عیش و...
دلم شکست و غزل شرحی از جدایی شد
گرفت قلب زمین و زمان فدایی شد
دوباره بیرق ماتم دوباره بزم عزا
به شوق دیدن گنبد دلم هوایی شد
دوباره در غم هفتاد و دو ستاره و ماه
زمان سوختن و مرثیه سرایی شد
غروب غمزده ای داشت کاروان عطش
زمانه،...
خنده بر لبهای نرگس شد حرام
روزهایش تیره چون شبها مدام
تلخ شد شیرینی روز پدر
زهر شد دنیای او دائم به کام
بانوی کاشانی اعظم کلیابی
پدرم رفت شبی که همه جا غوغا بود
حرفی از،آب نزد چون شب تاسوعا بود
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
منم محتاج آغوشت
توخواب وتوی بیداری
واکن آغوش و ثابت کن
هوامو دائماً داری
به گرمای تنت بسپر
من محتاج گرما را
به صد گلبوسه رنگین کن
تنی رنجور و تنهارا
بیا بازم بمون پیشم
تو مجنون شو منم لیلی
بیا ثابت کنم این رو
که میخوادت دلم خیلی
تومیدونی...
اه ..داغی به سینه مهمان است
تب این داغ سخت و سوزان است
رنج و درد و غمم فراوان است
آخر این قصه شرح هجران است
پدر خوب من کجا رفتی؟
پر پرواز، تا که وا کردی
مرغ جان را زتن رها کردی
قصد معراج تا خدا کردی!
عیش و...
برگرد افکارم پریشان است برگرد
خوابم پر از کابوس و هذیان است برگردد
من بی تو روزم شام تاریک است، هرچند
شب های تو بی من چراغان است، برگرد
دل خوش به تو بودم ولی حالا که رفتی
مرغ دلم سر در ڰریبان است، برگرد
گفتم نرو انگار نشنیدی و...
آرامشم بودی تو را گم کرده بودم
آرام گشتم تا تورا پیدا نمودم
باران شدی بر روی گلبرگم چکیدی
شبنم زده من عاشق بوی تو بودم
تو قبله ومحراب دل بعد از خدایی
تو ناخدایی کن به دریای وجودم
در هر نفس نام تو شد ذکر،لبانم
پیچیده ای همچون دعا...
هم وطن هوشیار باش این امتحانی دیگر است
چشم دنیا خیره بر این انتخاب بر تر است
انتخاب ما اگر اصلح نباشد ای رفیق
فتنه ی هشتاد وهشت دیگری پشت در است
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
من شمع بودم که مرا کشتی
تاریک کردی آشیانم را
پروانه ات بودم نفهمیدی
آتش زدی روح جهانم را
ازخاطرت بردی مرا افسوس
برگونه هایم زخم پاشیدی
غم داشتم در دل نگفتم هیچ
تو دردهایم را نفهمیدی
همچون نسیم سرد پاییزی
باغ دلم را سخت سوزاندی
مثل شبِ یلدای طولانی...
از همان روز ازل ذکر تو شد درمانم
بر سر کوی تو عمری ست که سرگردانم
آن کویرم که به لطف تو گلستان شده است
میوزد رایحه ی عشق تو در بستانم
در دلم حسرت گندم شدنی بوده و هست
دانه ام منتظر معجزه ی بارانم
تا کبوتر شدنم راه...
مرد عمل کسی ست که قولش چو فعل اوست
تقوا که کار واعظ مردم فریب نیست
اعظم کلیابی بانوی کاشانی
مثل نوری که گذر می کند از پنجره ها
می شوم محو تماشای تو از منظره ها
به دعاهای سپیدار لب چشمه قسم
به صدای عطش آلود شب زنجره ها،
قدر یک لحظه دلم تاب ندارد بی تو
دوره گردی شده ام همسفر شب پره ها
نیستی، در دل مهتابی...
نور عشق است که از پنجره ها تابیده
به سرش گل زده گلدان و به او خندیده
پنجره باز به گلدان نظر انداخته است
طاقچه عاشقی پنجره را فهمیده
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ای خیال خوش تو محرابم
بی حضورت نمیبرد خوابم
همه شب بی تو تا سحر گاهان
خیره در چشمهای مهتابم
جلوه کن روشنی بده گاهی
به من و قلب پر تب و تابم
سخن ازعشق میشود هرگاه
میشوی قبله گاه ومحرابم
عشق با من ببین چه بازی کرد
مثل ماهی...