متن بانوی کاشانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بانوی کاشانی
ماه تبعید شده
آفتاب گردان رو بر میگرداند از خورشید...
سرو خم شده
بید مجنون گشته، گیسو به دست باد سپرده.
قاصدک رها در آسمان میچرخد.
وبه عریانی گلبرگ ها بی اعتناست.
تمام تن زمین درد میکند.
و سپید سال دستانش عطش استجابت دارد
با کدام نسیم از راه میرسی!!!!...
قلم بردار،بنویس عاقبت روزی اثر دارد
که فرهنگ غلط همواره بر انسان ضرر دارد
همیشه درد از سر میشود آغاز،این یعنی
تَحَجّر بی تمدن گاه گاهی درد سر دارد
در این ایام بدنامی ز گمنامی ست بالاتر
خوشا بر آبرومندی،که نامی معتبر دارد
ز جهل ابلهان باید بسوزد عاقلِ دانا...
شب،
از قابِ پنجره آغاز میشود،
جایی میانِ سکوتِ دیوارها
و نفسِ آهستهی زمان....
ماه، روی شانهی من خم شده است،
و رازِ ماندن را
در گوشِ سایهها نجوا می کند.
پراز بال و پرم...
از گون تا گندم...
از یاس تا یاسین..
صدای دوری میآید،
از جایی که چراغها...
به جای غسل شهادت بیا سر خود را
به خاک پای امام حجاز بگذاریم
قرار آخر ما قبله ی نخستین است
به خاک مسجد الاقصی نمازبگذاریم
بیا که پنجره را نیمه باز بگذاریم "
به سوی قبله ی آخر نماز بگذاریم
به وقت سجده قشنگ است اگر سر خود را
به خاک پای امیر حجاز بگذاریم
سلامی پر از شور و شوق و سرور
به مردان غیرت زنان غیور
به هر کس دلش میتپد بایقین
برای سرافرازی سر زمین
ای کاش می شد سایه ی روی سرم باشی
درتنگنای زندگی مان در برم باشی
وقتی که دارم عاشقانه شعر می گویم
الهام شعرم، محتوای دفترم باشی
حالا که ایام جوانی رفته از دستم
مانند یک رؤیا کنارم، دلبرم باشی
تلخ است بی تو لحظه ها درموج تنهایی
پرواز کن...
اسلام دین مهربانی دین لبخند است
با مهربانی میشود پیغمبرم باشی
آرزوی تو مرا کشت که یارم باشی
همدل و همنفس این دل زارم باشی
نکشم پای ازاین ورطه اندوه برون
تا زمانی که توهم اهل دیارم باشی
من بخوانم غزل شوق در آغوش طرب
تو هم آن زخمه همان نغمه ی تارم باشی
بی قرار تو منم مست وخراب تو...
در طلیعه مهرگان سلطان علی
به تماشا سوگند
و به هبوط گلابی
و جاری شدن شبنم در
آوای شقایق
گویا همه ما در ظهر عاشورا
غفلت پاکی را
در دل داشتیم و
به سمت منشور آفتاب
می دویدیم
نمیدانم...
وحشت زده اعتراف می کنم:
اگر آنروز،ما بودیم ،
در صف...
🌺الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت علی بن ابی طالب علیه السلام
چقدر خنده ی شیرین تو نمک دارد
چقدر یاس که از سفره ی فدک دارد
ملاک عشق خدا مُهر و سجده نیست فقط
حلالزاده به مِهر علی مَحک دارد
چقدر جان به لبِ دلشکسته دارد عشق
نگاه کن...
تشنه ای منتظر معجزه ی بارانم
مثل گلدان ترک خورده لب ایوانم
بانگاه همه ی آینه ها درگیرم
ودر این بادیه عمریست که سرگردانم
گرچه عمری نشده قسمت من دیدن تو
قسمتم میشوی آخر وخودم میدانم
باز برگرد واز این غائله دریاب مرا
که ازین درد به لب میرسد آخر...
ازمن ربوده ماه رخت صبرو تاب را
دیگر ندیده دیده ی ما رنگ خواب را
تقویم سر رسیده و ما را رها نکرد
ایام می کشد به رخ ما حساب را
درانتهای شام سیاهم سپیده نیست
دراین شب سیاه بیاور شهاب را
اکنون مقیم کوچه ی تنهاییم شدی
پنهان بیا...
فکرت گرفته روز و شب از دیده خواب را
از واژه هام قدرت هر انتخاب را
لحظه به لحظه همنفس جان خسته شو
تا دور سازی از دل من اضطراب را
حالا که پیش چشم توام اندکی بخند
از نو بساز، حال من دل خراب را
وقتی غزل به نام...
تشنه ای منتظر معجزه ی بارانم
مثل گلدان ترک خورده لب ایوانم
بانگاه همه ی آینه ها درگیرم
ودر این بادیه عمریست که سرگردانم
گرچه عمری نشده قسمت من دیدن تو
قسمتم میشوی آخر وخودم میدانم
باز برگرد واز این قاعله دریاب مرا
که ازین درد به لب میرسد آخر...
روبرویم میز و دفتر ،بغض و آه پنجره
باز دارد شعر میگوید نگاه پنجره
مینویسم روی کاغذخط به خط احساس خویش
روز خود را میکنم هرشب سیاه پنجره
اشک میریزم برای درد هایش روزو شب
همدم تنهاییم گشته است ماه پنجره
میرسانم هرشبم را تا طلوع صبح درد
میرسدآرام گاهی...
قلم بردار،بنویس عاقبت روزی اثر دارد؟!
که فرهنگ غلط همواره بر انسان ضرر دارد
نشان جاهلیت، بی حیایی، بی حجابی شد
که گاهی هم تحجّر بی تمدن درد سر دارد
زمین از شدت جرم و گناهان، سخت بد نام است
چه گوید آبرومندی که نامی معتبر دارد؟
هزاران سنگ در...
موسم آینه و شبنم است.
غدیر است،،،
تجلی گاه معرفت وبصیرت ...
عید دِرایَت و هوشیاری ست.
پیوند عرشیان با فرشیان....
زلال صبح است به مینا سرای خاتم...
به ساحت مقدس خاتم الانبیا.
برکه آرام است
صدایی نمیآید ...
حتی صدای بال زدن پرنده ای...
تمام جهان گوش شده...
انگار چشمان قشنگت رنگ دریاست!
در ساحل آرامشش یک دشت رویاست
باز ازنگاهت می نویسم ،مثل دیروز
ابیات چشمانت عجب درگیر معناست
مغرور زیبایم، غزل جان گیرد از تو
چون آهوانه بودنت روح غزل هاست
پیشم بمان ،هم با دل من عاشقی کن
چون بی تو این خانه غمین وسرد...
قلم بردار، بنویس این که آیا دل خبر دارد
از آنکه روز و شب جای سخن چشمان تر دارد
خبر دارد برای نان شب آواره در شهر است
خبر دارد، برای کودکش گریه ضرر دارد!
قلم بردار وبنویس از غم واندوه یک مادر
که مادر بودنش حتی برایش درد سر...
وقتی پدر خسته میآمد سمت خانه
وقتی که شاکی بود از دست زمانه
وقتی به دستش بار سنگین داشت، مادر ـ
یک "یا علی" میگفت از دل ، عاشقانه
عطر خوش نامت که میپیچید در باد
در سجده میافتاد گل هم بی بهانه
دست پر از مهرت همیشه بر سرم...
هر زمان محروم از چشم عدالت میشوم
بین این نامردمی ها بد قضاوت میشوم
میکشد آتش به جانم غصهها بی اختیار
وقتی آزردهدل از بخل جماعت میشوم
کارد وقتی همنفس با استخوانم میشود
ضرب در دلبستگی ها ، بینهایت میشوم
میکنم سجده به درگاه الهی با خشوع
مینشینم تا سحر...