هیچ میدانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشتم؟
صبحِ من مزه ی لبخندِ تو را کم دارد..
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی...
کاش همه یکی را داشتند که عشقش یکی باشد
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟ دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
عشق یعنی؛ خواسته های یکی دیگه رو به خواسته های خودت ترجیح بدی
با اینکه هوای جهان خوب نیست به عشق تو دارم نفس می کشم!
من تو را به هر زبان ترجمه کردم عشق شدی
فرمانده عشق یار محبوب تویی دردانه تویی /کمال مطلوب تویی
عشق تو به تار و پود جانم بسته است بی روی تو درهای جهانم بسته ست
در جامعه ای که مردم از آزادی محرومند عشق / فرصتی برای تجربه کردن آزادی است.
عشق تو به تار و پود جانم بسته ست بی روی تو درهای جهانم بسته ست
از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است ! خیلی زود...
قشنگی عشق به این است که کسی باشد بی وقفه تو را دوست بدارد...
محکوم به حبس ابد در سینه ام عشق را که جانی ست
قسم به عشق که هیچ به دل نشسته ای ز دل نخواهد رفت
به من عشق ورزیدی با پولهای توی کیف ورساچه ات
عشق یعنی تو و تو کل دنیای منی
عشق بلایی است که همه خواستارش هستند.
* مثل یک جریان موسیقی/ مثل یک باران پاییزی/ ناگهانی بودنت عشق است!
بیعشق، نشاط و طرب افزون نشود/ بیعشق، وجود، خوب و موزون نشود
هیچ کس از نبود رابطه ی جنسی نمی میرد/ ما از فقدان عشق است که می میریم
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوری یار نیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد
نشان عشق به سینه داشت سربازی / که از جنگ گریخته بود.