Disaster is someone who everything remindes her lover... و فاجعه فردیست که همه چیز او را به یاد معشوقه ی رفته اش می اندازد...
من آن شمعم که با سوز دل خویش فروزان می کنم ویرانه ای را اگر خواهم که خاموشی گزینم پریشان می کنم کاشانه ای را
هر آنچه دوست داشتم برای من نماند و رفت… امید آخرین اگر تویی! برای من بمان…..
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن فهمیدن احساس کار هر آدمی نیست!
هیچ وقت بی خداحافظ کسی را ترک نکن نمی دانی چه درد بدی است پیر شدن در خم کوچه های انتظار ورود
اکنون که بدون تو نشستیم با خاطره هایت همه جا دست به دست ایم
میروی یک روز و با خود میبری روح مرا
اگه نبودم بهم قول بده واسه هیچکس اونجور که با من مهربون بودی،مهربون نباشی
برو آنجا که تو را منتظرند... قاصدک در دل من، همه کورند و کرند ...
بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست شب چنین روز چنان آه چه مشکل حالیست
دوسِت دارم به اندازهیِ تمومه آدمایِ دوست نداشتنیه زندگیم..!
فقط ویترین خوبی باش ، این روزا دیگه کسی به ذاتت و ته دلت کاری نداره
زیر خودم را خط کشیدم که مهم باشم.اما دیگران فکر کردند غلط املایی ام پاکم کردند.
همیشه هم حذف کردن راهِ چاره نیست... گاهى باید بعضى ها را نگه داریم، تا زل بزنند به خوشبختىِ مان... که ببینند بعد از آنها، زندگى همچنان ادامه دارد!
و خواب آخرین نشانی است که هر شب می روم تا تو را در آن پیدا کنم شبت بخیر
میان خواب و بیداری شبی دیدم خیال تو از آن شب واله و حیران نه در خوابم نه بیدارم
دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به خواب
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت
اسراف کرده ایم خودمان را به پای عشق چون کودکی که در پی یک توپ پاره بود
سر پیری اگر معرکه ای هم باشد من تو را باز تو را باز تو را میخواهم
نفسم بند نفسهای کسی هست که نیست بی گمان در دل من جای کسی هست که نیست
شدهای قاتل دل حیف ندانی که ندانی
بغض پنهان گلویم شده ای هرشب از دوری تو می میرم
اینجاصدای پا زیاد می شنوم اما هیچکدام تونیستی، دلم خوش کرده خودش را به این فکر که شاید بی صدای پا بیایی!!!