از من نرنج نه مغرورم نه بی احساس فقط خسته ام خسته از اعتمادی بیجا ... برای همین قفلی محکم بر دل زده ام !
از خوابها به سوی تو می آیم، از بادها، همهمه ها و سپیده ها، از نورها، تالابها به سوی تو می آیم با قایقی شکسته. خسته رسیدیم و در هوای شرجی خواب آلود به دریایی لنگر انداختیم که کناره اش نیست. .
مثل تن خسته ای که خواب می خواهد آنقدر خسته است، جانم که مرگ می خواهم....
این سهم منه خسته ى از راه رسیدست یه چاى بدون قند و لبخند قشنگت تو مثل همیشه خوب میخندى و شیرین تسلیم تو میشم وسط میدون جنگت
گاهی آنقدر خسته و غمگین میشوم،که دلم میخواهد حداقل یکبار خواب خدا را بیینم.یک مُشت از آرامشش هم در عالمِ خواب کافی ست تا برای یک عمر،از این همه تلخی ها دلم نگیرد!
محبوبم! دل من خسته بود شما آمدید،ناگهان خستگی از دلم درآمد ️️️
به تمامی گنجشک های شهر منتظز شانه های تو هستند چرا پیدا نمیشوی پرواز خسته است لانه ام را کجا برده ای؟
زندگی منو خسته نکرد تغییر آدمهایی که خیلی واسشون ارزش قائل بودم و برام مهم بودن منو خسته کرد...
مرد یعنی وقتی خسته و دلزده از همه کس و همه جایی، پُشتت گرم باشه که مَردِت هست و کنارته!
پدر یعنی که دستی از سخاوت کتابی از صداقت دستی پینه بسته نگاهی گرم اما سخت خسته
تو باشی نباشی من خسته ھستم تو خواھی که بی ما روی چو بالن رھا کردمت پرواز کن تو خواھی که بی من کنار ابر ھا روی؟ چو آتش نباشد، نسوزد، زمین خواھی خورد چنان زیر بالت بسوزم که بالا روی سرت را چو قویی به بالا بگیر و برو...
خسته ... خودخواه ... بیشکیب ... از این جهان فقط همینها را برایم باقی گذاشتهاند! با من مدارا کن بعدها دلت برایم تنگ خواهد شد ...
یک روز خسته از راه مى رسى و جز آغوش من برایت پناهى نیست ...
حضورت را برای آدم ها کمرنگ کن... کمرنگی حضورت، پررنگی توجه و محبت می آورد... وای از آن روزی که حضورت پررنگ شود... چشم آدم ها را خسته می کنی و پلک هایشان را سنگین! آنوقت به خواب عمیقی می روند که دیگر نه تورا می بینند و نه میخواهند...
از فاصله ها خسته، محتاج به آغوشم باید تو بلد باشی، بر سینه فشردن را
تا دندون دارید بخندید ، تا چشم دارید ببینید ، تا گوش دارید گوش کنید ، تا سالمید زندگی کنید ... یادت باشه دنیا منتظر هیچکس نمیمونه ! به لبخند زدن ادامه بده ، یه روزى زندگى از ناراحت کردنت خسته میشه ...
این روزهادوره ی رنگین کمان هاست! یکرنگ که باشی، زود چشمشان را میزنی... خسته میشوند از رنگ تکراریت!
گاهی نمیدانی دلگیری یا دلتنگ؟ خسته ای یا بی تاب؟! خشمگینی یا بی قرار؟ فقط میدانی این حالت را دوست نداری که نداری... و نمیدانی برای رهایی از این حال بی قرار باید چه کنی؟! به کجا چنگ بزنی؟ یقه ی کدام آدم را بگیری ؟ گاهی نمیدانی که نمیدانی...
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟ راستش زور من ِ خسته به طوفان نرسید
خسته ام بانو! خوابم می آید مثل ماهی گلی که از تنگ بیرون پریده و پلک هایش سنگین شده است!
خسته ام ، ولی حق ندارم خسته باشم.
من میدونم نباید خسته شد؛ میدونم نباید بُرید؛ میدونم زندگی ادامه داره؛ فقط دلم میخواست یه وقتایی، یه جایی، یه گوشهای وایسم بگم خستهام و یکی بفهمه چی میگم! نه که فقط بشنوهها، بفهمه!
باید یکی باشه بدون اینکه خسته شه باهاش تا ته دنیا قدم بزنی! ️️️
رفیقم بود کولش کردم خسته نشه ، پیاده که شد گفت: عجب خری بود!!1