کاش بعضی آدما گاهی مثل مهران مدیری، میپرسیدن : چیزی هست بخوای بگی و من نپرسیده باشم.. اون وقت آدم مینشست تا صبح حرف میزد باهاشون ...
خیلی از ماها ساختیم با بدی ها و خوبی های یه آدم که به همه چیز فکر کرد الا ما... برای همه وقت داشت الا برای ما!
کیم من؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
از کنارت میروم مرگ دلم یعنی همین عاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود
تو مرا آزردی که خودم کوچ کنم از شهرت تو خیالت راحت میروم از قلبت میشوم دور ترین خاطره در شب هایت
از حال دلم بی خبری اما هر لحظه به یاد تو گرفتار منم...
شست باران همه ی کوچه خیابان ها را... پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من...؟
گویند بکوش تا بیابی می کوشم و بخت یاورم نیست...
با شاخص نفرت گراگیری کرد وبا تخمین زمان به نابودی کشاند
قصه ای تلخ تر از قصه من هست آیا؟ نیمه راه رها کرده مرا همسفرم...!
عزیزم چه زیبا اجرا میکنی خط به خط تمام گفته هایم را خواسته هایم را هه !!!!! اما برای دیگری!
بی تفاوت باش به جهنم !!مگر دریا مرد از بی بارانی؟؟
تنهایی ات گریه ات ... دیگر چه چیزی لازم است تا دل خدا بلرزد ؟
روزی می رسد که می آیی که من نیستم / هستم اما لبریز انتظار نیستم و هوای تو را ندارم و ندارم و ندارم
ای تف به جهان تا ابد غم بودن ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن
شب خودش پر می کند بغض گلویم بی سبب... وای بر وقتی که غم هم پا به پایش می دود...
یکی می رود و یکی از خودش می پرسد مگر خودش انتخابم نکرده بود!...
دل که یبار شکست دیگه یاد میگیره، هی میشکنه..