صافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق دلت سبز لبب سرخ چراغت روشن...
تو بگو چگونه نخندم وقتی دستانت قفل شده در دستانم وقتی گونه هایت به زانو در آورده اند درخت سیب حیاط را وقتی تکلیف دلت از روز برایم روشن تر است...
برای چراغ های همسایه هم نور آرزو کن بی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد.
حتے تاریڪ ترین شب نیز پایان خواهد یافت! و خورشید خواهد درخشید روزهای خوب خواهند آمد به امید فردایۍ روشن ڪہ به آرزوهاے امروزمان برسیم
هر شب که چراغ ها خاموش میکنی با اندیشیدن به رویاهایت کلید آرامش را روشن کن آرامش جایی در پس افکار توست!
تو ستاره پردازی /ستاره هارا نقش میبندی /جلا میدهی و در آسمان زندگی رها میکنی و من ستاره ی کم سوی دست نشانده ی تو ام ای معلم مرا روشن ترین ستاره ی عالم کن
شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم
ایستادگی کن تا روشن بمانی شمع های افتاده خاموش می شوند
کلاس آفتابی دانش، آغوش می گشاید برای معلم کوچک و صمیمی اش. معلم، رنگ مهربانی در کلامش می ریزد تا ابتدای سخن «با نام زیبای دوست»، رنگ و بوی عشق بگیرد. آن گاه پروانه رنگی واژه اش از دهان روشن دانش آموزان پر می گیرد و طنین پرحرارت صدا بر...
دختر کوچولوی من روز میلادت گویی دوباره زاده شدم. آن روز همه گلها برای من میشکفتند… تو فرشته کوچولوی روی زمینی چشمهای تو مثل چراغهایی هستند که امروزم را و آیندهام را روشن میکنند.
خوب ترینم دخترم آمدنت آغاز عاشقانه های من شد خانه ام با نور تو روشن شد و رونق گرفت
گل دخترم تو بهانه زندگی منی چشمانت دریا و عطر تنت، چون عطر بهار نارنج با تو دانستم زندگی زیباست با تو دانستم معنای مادر بودن و پدر شدن را عاشق شدن را آمدنت آغاز عاشقانههای ما شد خانهام با نور تو روشن شد و رونق گرفت آرامشِ جانم شدی...
محفلی ساختهایم روشن از پرتو مهر سایبانش گل سرخ بیریا همچو سپهر ما در این محفل انس، در عبادتکده نورانی خود شوق روحانی دیدار تو در دل داریم
تا هوا روشن است باید از این ظلمت بیهوده بگذریم . دارد دیر می شود. من خواب دیده ام تعلل سر آغاز تاریکی مطلق است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است
خودکاری که نمی نویسد فندکی که روشن نمی شود و آدمی که قدم می زند در تنهایی تمام شده است!