مُشک را گفتند : ﺗﻮ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻋﯿﺐ ﻫﺴﺖ، ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﯿﻨﯽ ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺷﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﻫﯽ! ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻧﻨﮕﺮﻡ ﺑﺎ ﮐﯽ ﺍﻡ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﻨﮕﺮﻡ ﮐﻪ ﻣﻦ ﮐﯽ ﺍﻡ!
چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی هرچه گوید عاشقم... میگویی: اصلا نیستی
کوه وقتی که سنگین می شود سینه اش ازخون رنگین می شود عشق را هرکسی دامان گرفت لاجرم یک عمر غمگین می شود
تو را عاشقانه می بوسم تا با گرمی نفسهایم ، به لبانت جان دهم و با گرمی نفسهایت ، جانی دوباره گیرم دوستت دارم با همه هستی خود ، ای همه هستی من و هزاران بار خواهم گفت دوستت دارم را
خواب دیدم که شعر و شاعر را هر دو را در عذاب میخواهی از تعابیر ِ خواب ها پیداست خانه ام را خراب میخواهی!!! خانه ام را خراب می خواهی؟! دست در دست ِ دیگری برگرد! خانه ام را خراب خواهی کرد..........
خدا عمری به من بدهد پیر شدنت را نظاره کنم ! غر زدنت را....... موهای کم پشت سپیدت را...... نگاه مهربانِ از پشتِ عینکت را....... چالِ گم شده زیرِ چین و چروکِ صورتت می بینی من تا کجا ........ خودم را با تو تصور میکنم…! من کنارت میمانم تا ثابت...
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی باده ارغوان نمیباید زیست این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
آنقدر بر شیشههای بخار گرفته شهر حرف اول نام تو را نوشتهام دیگر مردم شهر می دانند نام زیبای تو با کدام حرف شروع میشود
به خواب رفتنم از حسرت هماغوشی ست که بهترین هدیه، واقعا فراموشی ست....
تو را باور دارم از میان اشک ها و خنده ها تو را باور دارم حتی اگر از هم دور باشیم تو را باور دارم حتی صبح روز بعد آه وقتی سپیده نزدیک می شود آه، این احساس هم چنان در قلبم است مگذار زیاد دور شوم، مرا پیش خود...
احوال دل، آن زلف دو تا داند و من راز دل غنچه را، صبا داند و من بی من تو چگونهای، ندانم؟ اما من بی تو در آتشم، خدا داند و من
من همه دردِ خودم را به تو گفتم جانا ؛ اینکه درمان بکنی یا نکنی؟ مختاری..........
این ابرهای سرخ , این کوچه های سرد این جاده ء سپید , این باد دوره گرد این ها بهانه اند , تا با تو سر کنم تا جز تو از جهان , صرف نظر کنم
گویند حریفان که برو یار دگر گیر مشکل همه این است که چون او دگری نیست
ده سرباز توی دستانت، پشت سنگری که تنم بود از چه می ترسیدند !؟ که همدیگر را اینطور سفت گرفته بودند
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
بوی جان هر نفسی از لب من می آید تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم شب گه خواب از این خرقه برون می آیم صبح بیدار شوم باز در او محشورم
آه، ای شباهت دور! ای چشم های مغرور ! این روزها که جرأت دیوانگی کم است بگذار باز هم به تو برگردم ! بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببینم بگذار در خیال تو باشم بگذار ... روزها خیلی برای دلم تنگ است !
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها زان سوی او چندین وفا زین سوی تو چندین جفا چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان کز گنبدهفت آسمان در گوش تو آید صدا
پر کن پیاله را کاین آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی برد! این جامها که در پی هم میشود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش
من دلم پیش کسی نیست خیالت راحت منم و یک دل دیوانه ی خاطرخواهت
دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار.........
مگو شرط دوام دوستی دوری ست، باور کن همین یک اشتباه از آشنا، بیگانه می سازد...
جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست