چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
تا خنده بر بساط فریب جهان کنمچون صبح، یک دهن لب خندانم آرزوست...
"صبح" آغاز ماجرای جدیدیست از دوست داشتنمان وقتی طلوع چشم هایت شهر دلم را گرم میکند...
صبح به سینهٔ لاله ها شقایق شکفته بود!نکند پا برهنه شب تو بر لاله دویدی؟!ارس آرامی...
کافیستصبح کهچشمانت را باز میکنیلبخندی بزنی جانمصبح که جای خودش را داردظهر و عصر و شب هم بخیر می شود......
چشمان سپیده شعله ی راز شود صبح از پس گیسوی تو آغاز،شودشب می گذرد به پنجه ی مریم صبح این کهنه گره به دست او باز شود...
شیرین می کنی هر شب--خواب هایم را.و بِسترم؛طعمِ تو را می گیرد تا،،، --صبح!. سعید فلاحی(زانا کوردستانی)...
بیت بیت شعرم برای تعظیم آمده استصبح بر تو ای رهبر دل های معظم سلامارس آرامی...
صبح بی سوی چشمان تو،نگاهم از هر سلامی خالی ستارس آرامی...
صبح شدو باران رحمت بارشش از سرگرفت شهرها را رونقی دیگر گرفت زنده شد ان خاطرات روزهای کودکی هم زمین از آسمان یک بوسه ای دیگر گرفت...
صبح قسمت فوق العاده ای از روز است؛ ذهن تو هنوز تازه است و بهترین زمان برای برنامه ریزی روزت است. بیدار شو، فرصت های بی پایان در انتظار تو هستند.متن عطیه چک نژادیان...
لبخند که میزنیتبسم کنان خورشیددست زمین را می گیردو متولد می شود صبحدر پس لبخند تو...
صبح است نگارا سحرت خیر......
اینجا مردم قدر صبح را نمی دانند. با بیدار باشِ زنگِ ساعت که همچون تیشه ای خوابشان را قطع می کند، به طرزِ خشنی از خواب برمی خیزند و بلافاصله خود را به دستِ تعجیلی شوم می سپارند. می توانی به من بگویی روزی که با چنین عملِ خشنی شروع شود چگونه روزی خواهد بود؟ باور کن همین صبح هاست که خلق و خوی آدم را تعیین می کند....
خواهی که چو صبح صادق القول شویخورشید صفت با همه کس یک رو باش...
مهربان که باشی ،خورشید از سمتِ قلب تو طلوع خواهد کرد !و صبح مگر چیست جز لبخند مهربانت ...️...
صبح یعنی تلنگر یک دلکه چشم به دیدار توست، برخیزارس آرامی...
تورا همانند مهر خورشید که از گریبان شب بیرون می آیدتا باز با بوسه ای بر لبان صبح عاشق شود، دوست می دارمارس آرامی...
صبح باران که بگیرد تَرِ باران نشویخیس از بارش پی درپی گیلان نشویصبح باران که بگیرد چمدان را نبریبی خبر، همسفر خستهٔ تهران نشویصبح باران که بگیرد به سراغم نرویچینی نازک سهرابی کاشان نشوی!صبح باران که بگیرد مه سنگین دارمآخرین خاطرهٔ جادهٔ حیران نشوی!صبح باران که بگیرد دل بی ارگ مرانشکنی، باعث لرزیدن کرمان نشویآخرین برگ به جاماندهٔ این شاخ تَرم!برگریزان، قسم خورده ی آبان نشوی...!!ارس آرامی...
هر روز صبح دوست داشتنت تازه می شود؛ مثل بویِ سنگکِ تازه، مثل عطرِ چای! روز از نو دوست داشتنت از نو....
ای طنینِ گام هایت بهترین آوازِ عشقصبحِ من در انتظارِ یک سبد لبخند توست...
آنی که ز صبح خنده بر لب دارد بر قلب کسان بذر محبت کاردهر روز بخند و شاد باش ای دوست بگذار جهان بر تو محبت آرد...
خواستنی تر از من برای تودل گنجشک های چنار همسایه استهر صبحبا آواز تو زندگی را جشن میگیرند دل من که برگ ریزان و بدتر از هزار کوچه در پاییزخواستی برویپشت سرت درخت را ببینS♡M...
هر روز برای خود روز جدیدی ست، هر گل طراوت خاص خود را دارد. هر چهره ای از زیبایی ویژه ای برخوردار می باشد و بالاخره هر پدیده ای در دنیا در نوع خود یکتا و دیدنی است. از جمله هر صبحِ زندگی شما.- لئو بوسکالیا...
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم، پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم، خیزیم و دمی زنیم پیش از دمِ صبح،کاین صبح بسی دمد که ما دَم نزنیم!...
مثل رقصیدن صبحی که تماشا دارد شوق دیدار تو کنج دل من جا دارد...
و صبح آغازِ بوسه های شمعدانیدر آغوش نور استبرلب حوض...
من که هیچ، اصلا تمامِ جهان!به تو بستگی دارد،چشم که باز کنی، صبح میشود...لبخند هم که بزنی، بخیر هم میشود......
شب را تا صبح به امید تو ستاره می چینم شاید رسیده باشی......
توخوب ترین اتفاق ممکنیوقتی که اول صبحدر یادم می افتی......
صبح همخواب می ماند ..!وقتی که من ؛برای دوست داشتن توسحرخیز می شوم ......
صبحی که تو باشی و غزل باشد و آغوش یک صبح پر از خاطره و نیک سرشت است گویی که در آغوش خودت معجزه داریآغوش تو چون تکه ای از باغ بهشت است...
صبح است دلارامم ای حضرتِ مستانه مضمونِ دو بیتی ها دردانه ی این خانهامروز چه خوش یُمن است صبحانه کنار تو لبخند حلالت باد خوش مزه ی دیوانه......
«صبح است» ورویِ ماهت ؛لبخندِ زندگانی ست......
جادوی شرقی چشمان توصبح شاعرانه و مضراب بلورین باران بر خشت خیس خیال من استو مژده رسیدن فواره انتظار را به خورشید بشارت می دهد...ارس آرامی...
صبح آمده ، برخیز که خورشید تویی در عالمِ نا امیدی ، امید تویی ......
صبح آمده از پنجره با نور و هیاهوخورشید و گل و معجزه و بوسه وجادو بگذار که امروز فقط روز "تو" باشد بگذار گره باز شود از خم ابرو......
ارنست همینگوی :هر صبح یک روز جدید در انتظار ماست . انسان ها می گویند که اگر خوش شانس باشی بهتر است . اما من ترجیح می دهم که هوشیار باشم .چرا که وقتی شانس به سراغم بیاید، از دستش نخواهم داد ... پیرمرد و دریا...
صبحتکه تکه های آفتاب استکه به در و دیوار شهرنقاشی شدهنور است که تقلا میکنداز شکاف پنجره میهمانسفره صبحانه ات باشدو دست مهربانی که برایتچای میریزددریابصبح همین لحظه شیرین کردن چای است...
خورشیدروسری اش را پهن کرده روی میزگنجشک هاسر و صدایی به پا کرده اند که نپرس!و من مانده امچایی اول صبحم رابا شکر خنده ات بخورمیاقند لبت......
آمدم صبح رابا نام خورشیدآغاز کنمپلک زدیصبح ام به نامچشم هایت بخیر ... :)...
▪ وقتی آغوشت▪ از من▪ آغاز می شود▪ هر روز صبح را▪ و بهار را▪ و عشق را▪ همه یکجا دارم......
دلیل "صبح"گاهی من ، گاهی تُو گاه دستهای ماست ...که به هم می پیچد !!صبح بوسه ی من است و چشم تُ ...صبح بوسه ی تُ است و لب من ...عشق ؛ اول صبحعجیب می چسبد !!...
خورشید را بگو نتابد ز پشت ابرچون صبح منبه خنده ی تو آغاز میشود......
هنگام سپیده دم خروس سحری،دانی که چرا همی کند نوحه گری؟یعنی که: نمودند در آیینهٔ صبحکز عمر شبی گذشت و تو بیخبری!...
صبح آمدهتا دلبری آغاز کنیتا پنجره روی باغ گلباز کنیدم کرده ام عاشقانهیک قوری شعرمن چای بریزمبلدی ناز کنی؟...
صبح ها را لبخندی بچسبانید گوشه لب تان!دلیلش مهم نیست اصلا نیازی به دلیل نداردلبخند است دیگر، هفت خان رستم که نیست!یک لیوان چای تازه دم بنوشیدیک موسیقی خوب برای خودتان پخش کنیدو گذشته و آینده را بگذارید به حال خودشان!مهم،همان صبح، همان لبخند، همان چای، همان موسیقی ست...ا...
چشم هایت ڪَشوده می شودصبح از راه می رسد......
برای صبح شدننه به خورشید نیاز استنه خنده های بادچشم هایت را که باز کنیموهایت که پریشان بشود،زندگی عاشقانه طلوع خواهد کرد...
صبح است دلارامم، ای حضرتِ مستانهمضمونِ دوبیتی ها، دردانه ی این خانه ...امروز چه خوش یُمن است صبحانه کنار تولبخند حلالت باد، خوش مزه ی دیوانه ......
هرصبح"بوی تو میدهد پیرهنم"بس کهتمام شبتنگ در آغوش گرفته امخیالت را......