چهارشنبه , ۱۴ آذر ۱۴۰۳
می خواهم هر صبح که پنجره را باز می کنیآن درختِ رو به رو من باشمفصلِ تازه من باشمآفتاب من باشماستکان چای من باشمو هر پرنده ای کهنان از انگشتانِ تو می گیرد …!...
پرواز در این صبحِ دل انگیز خوش است !آوازِ پرندگانِ پاییز خوش است !با نم نمِ بوسه های باران به زمینیک چاییِ داغِ و تلخِ سرریز خوش است !...
بتابان برمننگاهت راچشمانتطلوع هر صبح من صیدنظرلطفی...
اول صبح من از لحظه ی بیداری توستماه و خورشید من ای حضرت معشوق سلام...
صبح با آن لبخند شرقی و جذابت،لهجه آفتاب هم عوض می شودارس آرامی...
صبح که میشود،قلبم را از نوبرای کنار تو تپیدن کوک میکنمو این یعنیخودِ خودِ زندگی.....
دلم گرفته است از این شب های تکراری، کاش خورشیدم شوی واز افق چشمانم طلوع کنی ،تا هر صبح، به تو اقتداکنم ،اذان واقامه ام را ،تا در برابرت به نماز ایستم ای زیباترین خالق احساس ای عطر گل یاس....حجت اله حبیبی...
هر صبحیک جام سلاماز لب های سرخ تو کافی ستتا سرمست شوندلحظه های من...! ...
صبح شد و من انگشت به دهانکه چه شد باز بی تو صبح شد؟!ارس آرامی...
شعر اگر نتواند موهایت را بسرایدوکلمات،زیبایی چشمان مشکی ات را توصیف کند.وقافیه ها با عطر تو پر نشوند.به چه کار می آید؟به صبح می رسد؟آیا ارزش وقت را دارد؟لیکن شعری که شما را ندارد،محبوبم.من را شاعر نمیکند...نه پاریس نه اینجا نه دمشقنه حتی انسان می شوم!...
صبح طلوع دوباره خوشبختی و آرامشو امید دیگری استبگشای دلت رابه مهربانیو عشق رادر قلبت مهمان کنبدون شک شکوفه های خوشبختی و آرامشدر زندگیت گل خواهدکرد....
لبخند بزن که زندگی در گذر است ...بر شانه ی صبح،قاصدک خوش خبر استمی گفت نسیم ِ کوچه گردی دیروزبانوی بهار از همه خوشبخت تر است...
صدای شب بخیر توتمام تنم را مور مور می کندمن شهوت انگیزتر از صدایت نشنیده امشب آرام می شود، ستاره ها چشمک می زنندعطرت در آسمان می پیچدو ماه لبخند به زمین هدیه می دهدمن می خندم و غم به احترام صدای توبساطش را جمع می کنددر دل شب، گم و گور می شوداما حالا که هستی این صدا کفاف من را نمی دهدمن در دوست داشتنت، قناعت نمی کنمباید تو را هر روز هر شب جانانه ببوسمو بوسه هایم را گوشه و کنار تنت آرام بدوزمتنگ در آغوشت بگیرمو شب را آرا...
طلوع تویی ،صبح تویی ،آفتاب کن در وجودم ......صبحگاهم بهشتی استبا صبح بخیر هایت .........
چه صبح قشنگی می شود... اگر...یک روز...به جای حسرتت...تو را داشته باشم......
بنام حضرت دوستمن از خورشید تقلید می کنمکه به ابرهای تیره اجازه می دهدزیبائیِ او را در زیر هوای مه آلود بپوشانندتا وقتی باز میل به خودنمایی می کنداز پسِ ابرهای زشت و ناپاکو بخارهای وهم انگیزکه نفَسِ او را تنگ کرده اندبا جلوه ای تازه بدرخشد و همگان را به شگفتی آورد. درود🌹صبحتون طلایی ...
ای زندگیتو در نسیمِ معطّرِ بهاری ودر نفسهایمتویی به رگهایمتو در درخت و گُل و صخره های آرامیو جویبار، عطرت رابه مزرعه جاری نموده از سرِ شوقتو موسیقیِ صبحگاهِ گنجشکیو کفش دوزکانِ کوچک رابه شادی آوردیوقتی میانِ جنگلِ تاریک می دودرودخانه چون گوزنتو در میانه ی آبشادی و روشنی به جنگلِ خاموش می بریای زندگیپروازِ هر پرنده را شتاب می بخشیدر آسمانِ روشنِ پهناورتو پشتِ پرده ی شکوفهنشسته ای وجانِ آسمان و زمینیمن در اتا...
صبحِ زیبایی دیگر ، برکتی دیگر ...و فرصت دیگری برای زندگی !به هر نفس به عنوانِیک هدیه از طرف خدا نگاه کن ... ️...
آنچه روشن بکند صبحِ مرا خنده ی توست......
صبح همان مهربانیِ نگاه توستو چشمهایی که سروده هایدلم را جاری می کندصبح تنها با تو صبح می شود ......
هر صبح بوۍ تو مۍ دهد پیرهنمبس ڪہ تمام شبتنگ در آغوش گرفتہ امخیالت را......
من قدم زدن در صبح زود و غروب را دوست دارم. اولی روزم را می سازد و دومی شبم را...
پاره کن،پیراهن هجران را!تا زمستان به در رودو خورشید در برکه بخواندصبح های دل انگیز بهار دیدار را...سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
خیالاتِ تو،،،به ارتفاعی قد کشیده اند که،روزی چند بار به ملاقاتم می آیی. هر روز صبح مادر پیرم، --باد!کوچه ی خاکی ما را جارو می کند!باران می گیرد تا،شب ها،به من سر بزنی! شاید این درد کهنه رااز گَودِ چشم هایم بشویی قلبم،شیشه ی شکننده ای شده است اما،دلتنگی هایم و دلتنگی هایت،شبیه تاخت و تازِ مغول ها به جانم حمله ور می شوند!و باز تا صبح، ذهنم،اشغال می شود،زیر چکمه های نیامدن تو.و سیگار...
زاینده ترینرود روان باش و بخندچون باد صبامشک فشان باش و بخنددم آمدهچای صبح با طعم عسلآسودهٔغم های جهان باش و بخند ...شهراد میدری...
صبح که می شودخورشید از سمت چشمان تو به تاریکی پایان می دهدو آغازی میشود برای تولد هروز من...
صبح ...خورشید با نگاه دلرباى تو طلوع میکند و صبح بخیرهایتهمیشه گرما بخش است مثل چاى تازه دم صبحت زیبا جانم...
بگذارطلوع کند آفتاببگذار نور بتاباند از هر طرف که دلش میخواهدصبح من زمانی آغاز میشود،که تو نور بتابانی به منمن صبح را با "تو” آغاز میکنم . . ....
تو را چون خورشیدکه هر صبح از گریبان شب برون آیدو باز عاشق صبح میشود دوست دارمارس آرامی...
یک زندگی کم است...برای آنکه تمام شکلهای دوستت دارم را با تو در میان بگذارم...میخواهم هر صبح که پنجره را باز میکنی؛ آن درخت روبه رو من باشم..فصل تازه من باشم..آفتاب من باشم..استکان چای من باشم..و هر پرنده ای که نان از انگشتان تو میگیرد..یک زندگی کم است؛برای شاعری که میخواهد در تمام جمله ها دوستت داشته باشد.....
گرچه صبح شد ولی تو دیده بگشا،برخیز که داستانیست تماشای توارس آرامی...
می شود در چشمان شیرین تو به خواب رفت، و یک بیستون،نقش بر طاق خیال زدو با نوایی تیشه فرهاد،صبح را چشم باز کرد...ارس آرامی...
️صبح که می شودقلبم رآ از نو برآیِ کنارِ تُ تپیدنکوک می کُنماین یعنی خودِ خودِ زندگی...
صبح به خیر های تو،روزم را زیباتر می کندو نگاهت عشق را ...باز هم بگو سلام!تا بوسه ام،عطر ناز شب بو بگیرددر آغوش تو چه محشری ست،دیدن بارانِ پشتِ پنجره!آن زمان که در گوشماز رنگ زندگی سخن می گویی!خنده می زنم به صبحبه توو باران باز هم می بارد ......
صبح با یادتو برخیزم و رقصی بکنموبیاد رخ تو جام شرابی بزنمساغرم ساغر دیگر به کفم می آرمتا بیاد رخ تو دم به دمی می بزنم...
اگر هر صبحلبخندِ دلنشین اتونگاه مهربانتبرکت زندگی ام باشد چیز دیگری از " خدا "نمیخواهمجز همیشه بودنت در کنارم....
هر صبح براۍ تو بیدار مۍ شومهر صبح بیدار مۍ شوم تا یڪ روز بیشتر دوستت داشتہ باشم… ️ ...
صبح است و چراغ برف، روشن شده استعطر گل یخ، محو شکفتن شده استدر زیر لحاف باد، خوابیده درختسرتاسر باغ، غرق "بهمن" شده استشهراد میدری...
چه طراوتی دارداین جهان وقتی تو صبح مراخیر می کنی ️lt;~ ~gt;️lt;~ ~gt;...
چشم هایتنور می تاباندو صبح عشق را به پنجره می کوبد!طلوع در چشم های توست.خورشید هیچ کاره بود ...
صبح است گل و غزل برایم بفرستازچشم خودت عسل برایم بفرست لبخند بزن که غصه آواره شودیک بوسه،کمی بغل برایم بفرست...
به هر دل بستنم عمری پشیمانی بدهکارمنباید دل به هرکس بست، اما دوستت دارمپر از شور و شعف با سر به سویت می دوم چون رودتو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارمدل آزار است یا دلخواه ماییم و همین یک دلببر یا بازگردان من به هر صورت زیان کارمملامت می کنندم دوستان در عشق و حق دارندتو بیزار از منی اما مگر من دست بردارم!تو خواب روزهای روشن خود را ببین ای دوستشبت خوش گرچه امشب نیز من تا صبح بیدارم...
صبح بدون تومگربخیر می شود دلم جز به نگاهِ توبه هیچ آفتابی گرم نیست ...!!...
دلم کلبه ای میخواهدمیان برفهاو در کوهستانی که جز توهیچکس آنجا نباشدهر صبح بیدار شومذوق کنم که برف باریدهکه هوا سردتر شدهو تو با چشمانی خماردر آغوش داغت پناهم دهی...
صبح است نسیم سحریباز کن این قائله را باز به بوی بت من آغاز کن مهلکه را باز شروع صبح کن هم راز کن زمزمه را درعشق من خسن ختاماین بود این مسئله را در پیچ موی دلبرمهم دشوار کن مسئله را...
زندگی ...مثل صبحرسمی آشناستو مانند غروبرازیست غریب !...
دوست داشتن هاى اولِ صبحآنجا که هنوز،درگیرِ روزمرگى نشده اى...!آنجا که چشم باز میکنى،و هواىِ یار در سر می پیچد!عجیب میچسبدفکرش را بکن، باران هم ببارد...!...
صبح است و هواے دلِ من مثلِ بهار استپلڪی بزن وصبح بخیرِ غزلم باش...
هر صبحطلوع دوباره خوشبختیو امید دیگری استبگشای دلت را به مهربانیو عشق رادر قلبت مهمان کنبی شک شکوفه های خوشبختی درزندگیت گل خواهدکردامروزت پر از شکوفه های خوشبختی...
هرچیز به آخر میرسدجز دوس داشتنت ...که هر صبح در دلم جوانه میزندو از نو اغاز می شود️️...