تو که باشی زمستان زیباترین فصل تقویم می شود و شب را هیچ حاجتی به صبح نیست
تو اونقدر قشنگ میخوابی که خود شب تا صبح به تماشات میشینه ️️️
ویلای لبِ دریا برایت نمیسازم یا خانهای که پلههای مارپیچش به سرسرهای باشکوه ختم شوند اما دستِ دریا را میگیرم و میکشانمش پشتِ پنجرهی همین آپارتمانِ اجارهای تا لالایگوی خوابهایمان شود تا صبح.
روشنایے صبح نوید عبور تاریڪیست ڪاش! امروز خوشبختی ببارد،صبح بخیرے بگویے جانِ دلم ، سخت تو را دلتنگم ..
تو فقط بگو دوستت دارم.. من احساسم را چنان به نگاه هایت گره خواهم زد که خورشید هر روز صبح، قربان صدقه دلبری هایِ مابرود.. ️️️
نور در کاسه مس ، چه نوازشها میریزد نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی زمین میآرد ...
صبح یعنی یک غزل از جنس چشمان نگار صبح یعنی با تو سبزم روزگار من بهار صبح یعنی شعر چشمان تو را از بر شدن صبح یعنی در هوایت بیقرارم بیقرار
تو همان عطرگل یاس و نسیم سحری که اگر صبح نباشی نفسی در من نیست ...! ️️️
مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد که در بهشت نه سالی معین است و نه ماهی
در آی از دَرَم ای صبح آرزومندان که سوخت شمع من از انتظارِ خندهى تو
مرا به صبحی بخوان که در آن طلوع می کنی ️️️
خورشید هرجای آسمان که میخواهد باشد صبح من آن دمیست که تو پلک میگشایی و زیبایی چشمانت را به رخ خورشید میکشی
اول صبح فدای تو شدن را عشق است ... غزلی ناب برای تو شدن را عشق است ...! خواب آلودهام و مَنگ و خمارم ، امّا مست درحال و هوای تو شدن راعشق است ...! ️️️
کارِ دیگری نداریم ! من و خورشید برای دوست داشتنت بیدار می شویم هر صبح ... ️ ️️️
آسمان خورشید را میان بازوان خودش گرفته توهم بیا بغلم کن و با بوسه ای صبحم را بخیر کن..️ ️️️
لبخندِ ت کم از خورشید نیست؛ بعد از طلوعِ خنده ی تو صبح میشود...
هرصبح در بازار دنیا به خوشبختی چوب حراج میزنند ! اینکه ما قدم برنمیداریم و قیمت پیشنهاد نمیکنیم داستان دیگریست ... خوشبختی پیداکردنی نیست ، بدست آوردنیست !
آرزو می کنم اون بالاسری خیلی زود شب های طولانی زندگیت رو به روشن ترین صبح گره بزنه...
خورشید هر صبح یادآور این نکته است که میشود از اعماق تاریکی ، دوباره طلوع کرد ..
When I wake up in the morning , Youre the first thing on my mind ... وقتی صبح بیدار میشم ، تو اولین چیزی هستی که تو ذهنمه ...
ما کسى را نداشتیم برایش گریه کنیم به خیابان زدیم کسى را پیدا کنیم، هیچ کس نبود براى خیابان گریه کردیم که هیچ کس را نداشت خیابان براى ما گریه کرد که هیچ کس را نداشتیم؛ گریه کردیم گریه کرد گریه کردیم گریه کرد گریه کردیم و همین طور خوابمان...
بی شک صبح صدای خنده های توست هر صبح که میخندی من یک دلِ سیر زندگی میکنم
ما کسی را نداشتیم برایش گریه کنیم به خیابان زدیم کسی را پیدا کنیم هیچ کس نبود برای خیابان گریه کردیم که هیچ کس را نداشت خیابان برای ما گریه کرد که هیچ کس را نداشتیم گریه کردیم گریه کرد گریه کردیم گریه کرد گریه کردیم و همین طور خوابمان...
هر صبح کلاغی روی آب پر می نشیند منقارش را شانه می زند و از باتلاق بزرگ خبر می آورد در من اما ، هر صبح کبوتری می میرد