متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
دلم با عکس تو حالی به حالی میشود
ببین حال خراب من چه عالی میشود
همین دل،ها !همین دل کز غم و غصه پُر است
چو بیند چشم تو از غصه خالی میشود
تو را میبینم و رد میشوی،در این میان
غرور من دوباره دست مالی میشود
درون هفت سین،عشقِ...
.
شبی با دلخوری قصد نمازی بی وضو کردم
تمام کفرِ خود را با خدایم روبرو کردم
نمودم پهن تا سجاده ام را آمدی از در
نشستم رو به قبله با تو اما گفتگو کردم
همیشه خواهشم بودَ از خدا خوشبختیت اما
زبانم گیر کرد آنشب خودت را آرزو کردم...
.
تو از عشق و محبت از وفا چیزی نمیفهمی
تو از خاموشی و از انزوا چیزی نمیفهمی
به دریا رفته میداند مصیبت های طوفان را
تو از پیوند آب و ناخدا چیزی نمیفهمی
دلم میسوزد از اینکه ضمیر ما زِ هم پاشید
تو از تعویض تو جای شما چیزی...
.
برایم عشقتان چون گوهری نایاب میماند
تو را هر کس که دارد تا ابد شاداب میماند
چنان با درد دل کردن برای تو سبک گشتم
که جسم من از آن موقع بروی آب میماند
اگر دریای چشم تو نباشد روبروی من
دلم چون ماهی جامانده در مرداب میماند
ببین...
.
تو را توصیف میکردم که مَردم مرحبا گفتند
پس از هر بیتِ شعرم آفرین را ،بار ها گفتند
همه وا حیرتا گفتند ، اما من نفهمیدم
که اینها را به چشمان شما یا شعر ما گفتند
من از اقلیم چشمان سیاهت شِکوِه میکردم
ولی آنها به من از خوبیِ...
بی تو جهان گلهای رنگینی ندارد
خوشحالی پروانه تضمینی ندارد
هر روز، روی دورِ تکرار است دنیا
این زندگی بالا و پایینی ندارد
آن سوغم دریاواین سو زخم صخره ست
درد بزرگ موج، تسکینی ندارد
وقتی اتاق کوچک من خالی از توست
دیگر در و دیوار، تزئینی ندارد
بی تو...
چشم زلیخا تشنه ی دیدن نمی ماند
یعقوب ، مستِ بویِ پیراهن نمی ماند
وقتی نخِ امیّد تو پوسیده ،بی تردید
ذوقی به قدر یک سر سوزن نمی ماند
قدری مرا دریاب ای پروانه! باور کن
-این شمع،امشب تا سحر روشن نمی ماند
خنجر اگر در آستینِ دوستان باشد
دور...
دردا به هدر دادیم این عمر جوانی را
ما خوش ندانستیم آن ذات گرامی را
نه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریم
نه صدای گریه مانده به هوای آن بباربم
در میان گله ها گرگ شده مهمان سگ ها
ای عروس خون برقص در کنار مترسک ها
ای که...
درخت بی سرو سامان شده ست بعداز تو
پرنده سر به گریبان شده ست بعد از تو
بهار دست تکان داد ودور شد از من
هوا ،هوای زمستان شده ست بعداز تو
هزار پنجره ی پُر غبارم وانگار-
-زمانِ قحطی باران شده ست بعداز تو
کسی که آینه دار سپیده...
دردا به حدر دادیم این عمر جوانی را
ما خوش ندانستیم آن ذات گرامی را
نه غزل برای گفتن نه تاب سخن داریم
نه صدای گریه مانده به هوای آن بباربم
تو بیا طبیب دردم لبی تر کن از لبانم
فواره از دلم زد شعر از تو شد کلام ام
بوی عطری می رسد از دور، می گویم تویی
قاصدک می رقصد و پُر شور، می گویم تویی
یک نسیمی می وزد بر گونه های خیس من
می رود پس، پرده های تور می گویم تویی
بغضهای کهنه را سر می کشم من بیت بیت
بوسه ها می گیرم از...