متن غمگین عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین عاشقانه
اسیر نگهش شـב،
بیچارـہ בل ما.
اولین و آخرین شلیک از چشمان او آغاز شـב،
و בر کسرے از زمان با مرگ من پایان یافـت.
درد؛ آن است:
دلت گیر کسی باشد و او
به رقیبان بِنَماید رخ
و
گیرد ز تو ؛ رو
از کدام شب برایت بگویم
در نبودت
هیچ شبی به خیر نگذشت.
کنارم نیستے اما،
تمام جسم و روح و فـکر من مملو ز یاב توست.
یه وقتایی هست که واقعاً نباید دنبال جایگزین بگردی، رفیق. بعضی چیزا اونقدر خاصن که هیچ جوره نمیشه جاشون رو با چیز دیگهای پر کرد. میدونی چیه؟ انگار یه تیکهای از پازل زندگیت فقط با همون شکل و شمایل جور درمیاد. اگه بخوای یه تیکه دیگه رو به زور جاش...
چـہ ساבہ بوבم،
و ساבہ تر از من قلبم بوב
کـہ بے هوا בرگیر چشمانت شـב.
مدتهاست که حتی به خوابهایم سر نمیزنی اما من هنوز هم باتو در این کنج پر از آشوب خلوت میکنم .
بله خانم اون گوشه روی نیمکت آبی نشسته
داره شعر می نویسه میگن شاعر بوده
از عشقی که بهش نرسیده
کارش به جنون کشیده.
اشک های زن برگ های...
بر من ببخش، گاه چنان دوست دارمت
کز یاد میبرم که مرا بردهای ز یاد
فرقی نمی کند
اهل کدام دهه باشی
۵۰، ۶۰ و یا....
پای عشق که در میان باشد
یک پای ماجرا همیشه
زَجر و دلتنگی است .
مادرم همیشه میگفت: «لبخند بزن.»
اما هیچوقت نگفت گاهی لبخند، عمیقترین گریهی دنیاست.
خیال تو
مثل پرسه زدن
در دانههای انار است
نوازش نسیم است
بر لمس شاخه
و بوی کبوتر
روی تنفس دیوار
آه خیال تو
و باز خیال تو....
جویاے پریشانـےِ حالم شـבہ بوבنـב،
من چشم تو را نشانـہ رفــتم.
هر چه قدر هم شاد بگذرد
بلاخره
یک جایی یک لحظه ای یک ساعتی
یقه ات را میگیرد
مثل خوره می افتد به جانت
با غمی ، با عکسی ، با آهنگی
هر چقدر هم شاد باز هم
لعنت به جمعه و دلتنگی هایش.
می شود حتی به خواب هم شده
بیایی برای درد و دل
آخر از دلشوره گی
بس اشک چشمانم
روی قاب عکس ریخته
شوره بسته است....
تمام شیرینی های جهان
برایم طعمشان
مزه ی شور میدهد
بسکه بی تو پر از دلشوره ام .....
چون چشم تو را בیـבم،
ویران شـבہ ام בر خویش.
جوری کـه قـلبم تـرک خـورده و شکسـته است،
گـویی کـه آمـریکا بمب اتـم زده هیـروشیـما را!
گاهی وقتها تنهایی آدم را از این سوی دنیا به آن سوی دنیا میبرد،
و آدمی را پیدا میکند شبیه خودش،
تنهای تنها،
و آنها پر میکنند این فاصله را در میان خود با عشق و محبت....
به اندازه ی زیبایی پاییز برایت دلتنگم
چشمانت شکست غرور را در دلِ سنگم
روز و شب و لحظه های من همه سیاه است
بسکه دیروز و امروز و فردا هم برایت دلتنگم
بیا و زِ چشمانم بخوان حجم این عشق را
بیا که جان به لب رسید بخدا برایت...
کنارم که نه.،
ولی در خاطراتم فراوانی.
از سوت های بلند قطار
که به آهی جانسوز می ماند
بازهم معلوم است
که نخواهی آمد
گویی بازهم در داستان شب
تار مویی سپید خواهد شد ....
نیستی و همان به که تو را ندارمت...
امین غلامی (شاعر کوچک)