به مرگم یک نفس مانده در این فرصت مرا دریاب
همه اش گذشت . کاش می گذشت! اینهمه مرگ را نمی دانم چه مرگ است.
میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یاد یادی برای سنگ این بود زندگی؟
موسیقی عجیبی ست مرگ بلند می شوی و آنقدر نرم و آرام می رقصی که دیگر هیج کس تو را نمی بیند
...مرگ برادر فقدانی بود که تمامی زندگی او را تحت الشعاع قرار داده بود، تمامی اسطوره های پاک و کودکانه ای که در ذهن داشت: مشیت الهی، امنیت خانه، وجود عدل در جهان، و قانونی که می گوید سالخوردگان قبل از جوان ترها می میرند، با مرگ برادر نابود شده...
هر نفسی که فرو میبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند پس میزند... در نهایت این مرگ است که باید پیروز شود، زیرا از هنگام تولد بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمه اش، با آن بازی می کند. با این همه،...
انسان نمی تواند به تنهایی و برای خود زندگی کند؛ این مرگ است نه زندگی.
و پس از مرگ مرا تنگ در آغوش بگیر حقم این است که در موطن خود دفن شوم
- میدونی چطور میشه فهمید واقعن کی داری پیر میشی؟ -چطوری؟ - هیچ کس دیگه کلمه ی مرگ رو دور و برتو بکار نمیبره
روز جهانی غذا را با مصرف درست غذا وجلوگیری از ریخت و پاش پاس داریم و هنگام دور ریختن غذا به فکر گرسنگانی که این غذا می توانست آن ها را از مرگ نجات دهد باشیم
چقدر نقطه چین...! مرگ که نقطه ندارد
شگفتا که مرگ تنها / حواس ها را پرت می کرد! و آنچه که داشت ما را به آرامی می کشت زندگی بود...
بعضی مرگها را از برخی دروغها بهتر میشود تحمل کرد و پذیرفت!
زندگی یک چمدان است که می آوریش بارو بندیل سبک میکنی و می بریش...
سوختی تا خانۀ ما را نسوزاند غمی بر مزارت اشکهای عاشقان فانوسهاست زیستی در شعلهها و پر زدی با شعلهها زندگی با مرگ، شرح غیرت ققنوسهاست
در دامن کوه آب را آلودیم/ بر بستر رود خاک مرگ افزودیم/ آینده چه تلخ داوری خواهد کرد چنگیز ترین نسل بشر ما بودیم
بزرگترین ارتفاعی که باعث مرگ من میشه افتادن از چشم توست
من مرگ را زیسته ام با آوازی غمناک غمناک و به عمری سخت دراز و سخت فرساینده...
خبر مرگ مرا هر کسی آورد بخند. زنده ام می کند آخر خبر خنده ی تو ...
خبرترین خبر روزگار بیخبریست خوشا که مرگ کسی را خبر نخواهد کرد
آدم...یک خیانت و یک مرگ عزیز و یک ترک شدن بی دلیل رو تجربه کنه دیگه هیچ چیز تو دنیا شگفت زده ش نمی کنه! هیچ چیز...
ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد برخیز فدای سرت/ انگار نه انگار تا لحظه ی بوسیدن او فاصله ای نیست ای مرگ / به قدر نفسی دست نگهدار
زندگی را ورق بزن هر فصلش را خوب بخوان با بهار برقص با تابستان بچرخ در پاییزش عاشقانه قدم بزن با زمستانش بنشین و چایت را به سلامتی نفس کشیدنت بنوش زندگی را باید زندگی کرد، آن طور که دلت میگوید مبادا زندگی را دست نخورده برای مرگ بگذاری
بیدار شو عباس خبرها همه کوتاه شدند پدرت ُمرد لابلای ِ اخبار هر چه گشتم خبر ِ گم شدن ِ میلیاردها آدم نبود روزنامه ها نوشته اند : جدال ِ استقلال با پیروزی بازی ِ مرگ و زندگیست طبق ِ آخرین خبر داور ِ مسابقه از غرب می آید. گوش...