متن مریم گمار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مریم گمار
                    
                    
                    بگذارپوست بیندازد گونه ی درخت !
در این فصل بی سایه 
ومن برگردم به بند ناف
 به برگ های بهار
که لب های این قرن به لکنت افتاده
 مریم گمار
                
                    
                    
                    ای ستاره ی مست
نشسته بر استخوان شب
بگو چطور ریشه گرفتی  از بطن آسمان 
در ریزش  این همه درد
نمی بینی که دریچه ها 
متن را طرد میکند
حالا بگو
به کدام روزنه بگریزم؟
که ابر بر سرم آوار نشود
وخواب پوسیده زمین به مرگ نرسد
بگذارپوست بیندازد گونه...
                
                    
                    
                    حالا کافیست؛ چشم بدوزم
به رستاخیز سرانگشتانت
تا نور در رگهای تو جا باز کند
در فرصتی که شب مرور نمی شود
 مریم گمار
                
                    
                    
                    ای اقبال سبز
بگو چند ستاره به خواب بهار تکانده ای؟
که حالا به هر سو قنوت می گیرم
تو روییده ای!
                
                    
                    
                    نشسته ای بر شاخه های رها
و باد را به طاعتی مُوهوم فرا می خوانی
و نمی دانی دست های او
در انحنای هیچ شکلی نمی ماند
ای غنچه لجوج!
به سطح بیاور مجال شکُفتن  را
تا بتابد به نقطه های کور
و همچنان که هوا از اعماقت  می گذرد...
                
                    
                    
                    ای غنچه لجوج!
به سطح بیاور مجال شکُفتن  را
تا بتابد به نقطه های کور
و همچنان که هوا از اعماقت  می گذرد
 بی اعتبار شود سایه های تنهایی.
 مریم گمار
                
                    
                    
                    ببین !
از میان  این همه نقطه ، ویرگول و کلمه
برمیگردم 
به مویرگ های تو
جایی میان قصّه وترانه!
تا انگشت اشاره
از پوست به عمق  برسد
وسپیدار 
به آب 
مریم گمار
                
                    
                    
                    بلند میشوم از گوشه ی سطرها
و تو را از کلمات شکسته وکِرخت شب 
پس می گیرم
تا آفتاب 
عبور کند از ذهن  پنجره و صمیمیت بادها
ببین !
از میان  این همه نقطه ، ویرگول و کلمه
برمیگردم 
به مویرگ های تو
جایی میان قصّه وترانه!
تا انگشت اشاره...
                
                    
                    
                    ومن 
 کجای تو نشسته ام
 به تقدیر؟
که به بلندای صبح رسیده ای
 مریم گمار
 برشی از یک شعر بلند
                
                    
                    
                    برگهای سوخته.
بیا و مرا ببین!
که بلند میشوم بر دو پای باد
از تشنج لاله ی گوش
از معاشرت استخوان و زخم
و  پس می دهم حراج مرگ را
برشی از یک شعر بلند
مریم گمار
                
                    
                    
                    از اضطراب این همه صدا می گذرم
رسیده ام  به نام کوچک درخت
در میدان 
در کوچه
در پیاده رو های پرغصه
گفتی چگونه برمیگردم؟
به شکل دیگر ی از نوازش خورشید
در این سایه های تردید!
در فراسوی برگهای سوخته.
بیا و مرا ببین!
که بلند میشوم بر دو...
                
 
                     
                 
                     
                     
                     
                     
                     
                     
                     
                     
                     
                     
                     
                     
                     
                     
                     
                     
                     
                    