متن نوشته های خاص
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نوشته های خاص
دارم نگات می کنم ، چشمات داره می درخشه دوست داشتنی شدی الان دلم می خواد دستت روبگیرم وپرواز کنم تا بی نهایت اون جایی که فقط ستاره ها چشمک می زنند
دلم نمی خواد ماه تورو ببینه
خیلی حسوده
یادته رفته بودیم گندم زار ؟
نسیم باموهات بازی می...
قرار نیست
همیشه ببخشی
من به تو می گویم
آدم به خاطر بخشیدن بعضی ها
نمی تواند خودش را ببخشد
در گیر و دار جمع کردن خودم بودم که سوزش چشمانم مرا به حرف آورد
برف شادی، بی رحمانه مرا در بر گرفته بود طوفان هولناکی بود اما ؛ لال را شفا داد و اجازه داد بلند فریاد بزنم دیوونه !
تمام لحظات این من ایستاده بود و همان جای...
قرار نبود کاری بکنید ...
این جمله را ده هزار بار فریاد زدم با ابرو های گره کرده و با لحنی تند ....
آخر وسط امتحانات و استرس مگر میشد تولد گرفت ؟
مگر میشد شاد بود ؟
به اعتقاد شما میشد ...
خشکم زد ....!
نفس درسینه ام حبس...
و اما ۱۸ سالگی ....
پایان راه نوجوانی و شروع جوانی ، همان دوران طلایی عمر آدمی !
این روزها عجیب نگران آینده ام
آینده ای که نمی دانم قرار است چطور ساخته شود و من قهرمان آن خواهم بود یا نه !
آینده ای که هیچ نمیدانم در مقابلش...
ببین تمام من شدی
ومن در حسرت کمی بیشتر
غرق تو شدن عاشقانه میسرایمت
لمست میکنم بی آنکه جلوه حضور باشی
صدایت میکنم بی آنکه بشنوی مرا
آه از بوی تنت
بی حضورت میپیچد به جانم
ما زنها اینگونه ایم
عاشق که میشویم دنیا ، دنیا رویا میبافیم
در رویاهایمان...
زن که باشی ...
دوست داری ساعت ها برایش از عشق فلسفه ببافی
تا یک لحظه لبخندش را ببینی .
می توانی تمام دردها را تحمل کنی و تنهایی به دوش بکشی ،
اگر درمانش آغوش معشوقه ات باشد .
ساعت ها با حرف هایش کلنجار میروی ، ذهنت
جنگی...
از آدم ها متنفرم...
هرگاه میخواهم نسبت به آنها بی اعتنا باشم و این تنفر چندین ساله ای که آنها باعثش
بوده اند را دور بریزم، با رفتارشان مرا آزار داده و این نفرت را بیشتر می کنند. ترجیح میدهم در دنیایی دور از انسان ها زندگی کنم!
هر چقدر...
در این شهر شلوغ
در این باریکه ای از زمان
میان مردم
میان ماشین ها و درخت ها و پارک ها
میان بیمارستان ها و برج ها
میان خنده و گریه ها
میان درد ها و تسکین ها
در میان باد و باران و برف ها
میان افکار و نظر...
تمام شهر را هم که بگردی
دیگر منی برایت تکرار نخواهد شد
تو اکنون آنچه را که میخاستی در جای دیگری یافته ای اما
من دیرزمانیست از انچه میخاستم دست کشیده ام .
اری
گاهی
قید همه چیز را میزنیم...
از هرچه صبر سیر میشویم
از خواستن خالی و از...
کاش میشد آدما رو دانلود کرد
مثلا توضیحشو بخونی دلت بلرزه و دان کنی
اگه اونجوری بود من فقط وفقط تورو دانلود میکردم همین ورژن الانتو بدون ذره ای تغییر
بیا خودمان خوش باشیم …
رو در رویمان می گویند،می خندند …
و اما امان از نبودنمان …
به یک باره زیر و رو می شوند …
بیا خودمان دل خوش هم باشیم …
تو دُردانه منی …
همان که موقع خلقت خدا …
برای من نقاشیش کرده بود…
بیا...
روز رفتنم
از من چیزی نخواهد ماند
جز تکه های شکسته قلبم
که روزی شکست و
نتوانستم پیدایشان کنم،
از من چیزی نماند
جز تکه های شکسته
که زیر برگها و لابه لای بوته ها جا ماند،
و نتوانستم پیدایشان کنم.
ان روز دیر یا زود
خواهد رسید
که برای...
گاهی رنج از حد میگذرد ، بی حس میشوی، دیگر نه چیزی یادت می آید نه خاطری میماند،از دل روزهای سخت برت میدارد،میبردت جایی که دیگر نه رنجیست نه غمی نه خیالی که آذارت دهد.
بیتفاوتی مرهم رنجی میشود که میکشی،
بی تفاوتی...
بدترین حسی که میتوان به کسی داشت......
ولی من تو همین لحظه بهت قول میدم
یکی نشسته پای گوشیش
همینجور که داره عکستو نگاه میکنه
انگشتشو رو گونه و لبات میکشه
و لبخند میزنه و بابت نفس هایی که میکشی خدارو شکر میکنه🥲🫀
وقتی عاشق شد، همه ی زندگی اش را به پایش ریخت!
خودش را از همه جا دزدید، از دنیای مجازی از دنیای واقعی
باور کرد که عاشق است باور کرد که نباید تنها زیست
باور کرد نیمه ی گمشده اش را پیدا کرده است
اما ندانست که در این زمانه...
احساس دودلی دارم
درحالیکه دستت را گرفته و به سمت سکوی رقص هدایتت می کنم
وقتی موسیقی پایان می یابد
چیزی در چشمانت
پرده ی سینما و تمام بدرود های غمناک آن را یادآوری می کند
نمی خواهم دوباره برقصم
پاهای گنهکار ریتمی ندارند
گرچه وانمود کردن آسان است
می...
در زندگیم بدو بدو زیاد داشته ام زحمت زیاد کشیده ام خواستم بسازمش آجر به آجر روزها سپری شد زندگیم ساخته شد در آخر دیدم در جای اشتباه ساخته ام و این زندگی که ساخته بودم برای من نبوده یه آدم اشتباه در جای اشتباه بوده ام این خانه از...
عاشق کبوتر بود. می گفت پرنده ای وفادارتر از کبوتر نیست. رهایش که می کنی هرجا برود، خیالت راحت است که برمی گردد. فقط دو روز حواسش پرت شد، فقط دو روز فراموششان کرد. همه شان رفتند، همه شان گم شدند. او دانه می ریخت، اما دیگر دیر بود! هیچ...