متن نویسنده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نویسنده
می دانی رفیق
خودمان تمام شدیم
اما
غم مان نه......
برگرفته از کتاب: یک شب از شانه های خدا هم طلبم را برداشتم
به قلم:مریم کنف چیان
غیر از همین یه شب که به من فکر مى کنى
واسه من این اتاق مث انفرادیه
اما همین یه شام یه دنیا غنیمته
واسه زنى که توى جهانت زیادیه
غیر از همین یه شب که به من فکر مى کنى
جایى توو این جهان مث این تخت سرد نیست...
می گوید: شمشیر از رو بستی؟!
راست می گوید هر وقت بی امان قلم بدست میگیرم در واقع شمشیر دولبه ای را کشیده ام و میجنگم تا یا پیروز میدان شوم یا کشته ....
در چنین رزمی اگر پیروز شوی پیروز میدان قلمت است و اگر کشته شوی، یک نویسنده...
کاش شهربازی بودم
و تمام عمرم را، شادی و قهقهه ی کودکانی را میدیدم، که در دنیایی متروکه، با بزرگ ترهایی بی رمق، برای ساعتی با من خوشحال بودند.
کاش باران بودم
و به گل هایی که قرار است دلیلِ عاشقانه های کوچک اما واقعیِ مردان و زنانِ در رَه...
شک ندارم که تسخیر شده ام
تصرف شده ی چَشم و مطیعِ نگاهش شده ام
افسون و پریشون، گرفتارِ فرطِ چشمانش شده ام
تسلیم و سَلاسَتِ پندارش شده ام
رام شده ام، فرمان پذیرِ گفتارش شده ام
دلداده و دلباخته ی کردارش شده ام
غرقِ دریای ژرفِ خیالش شده ام...
دارم به اون مرحله میرسم که عقل و منطق و قلب و احساسم همگی باهم تسلیمِ وجودت میشن، اون مرحله ای که بدون هیچ فکری، بدونه هیچ ارزیابی و نتیجه گیری ای بی برو و برگشت هر چی تو میگی رو با دل و جونم میپذیرم. جایی که دیگه هیچ...
تمام دیشب را گریه کردم
دلتنگ بودم
برای همه کس،همه
چیز
برای داشته ها،برای نداشته ها
برای بودن ها،برای رفتن ها
برای تمام زندگی ام
برای تو....
تمام دیشب را گریه کردم
بدون اینکه کسی برای من دلتنگ
باشد.....!
اینک هر کس به سهم خود
از دنیا چیزی برمیدارد
من...
شاید خوردن یک لیوان شربت آلبالو با یخ در تابستان لذت بخش باشد
یا لذت اولین برف زمستان
قند در دل آدم آب می کند
یا حتی شنیدن موسیقی آرام باعث شور در آدم شود
اما هیچ کدام
به اندازه ی نشستن کنار تو در نیمکت دونفره ی پارک
قلبم...
از دلتنگی هایت
از غزل عشق نافرجامت
و از ظلمت دنیایتبدون او
مرا باکی نیست
فقط به وقت دیدنم کمی بخند
که تنها اغوش لبخندت
مرهمیست بر این دل رنجور
✍️رامین وهاب
لب ساحل نشستن عجیب آرامش دارد...
عجیب حس آرامشش عجین میشود با تک تک تاروپود وجودمان..
قدم زدن در طول ساحل گویی طول خاطرات را همینطوووور دراز تر میکند..
چرا وقتی در طول ساحل قدم میزنی خاطرات طولانی تر میشوند؟
هرچه خواستم فکر نکنم نشد..
هرقدر قدم زدم خاطرات طولانی...
کلید و انداختم تو در و بازش کردم..
وارد خونه شدم و کیفم و از دستم شل کردم ک آروم بیوفته رو زمین..
خودمم نشستم رو مبلای روبروی آشپزخونه..
ی لحظه چشامو بستم..
ی صدایی از آشپزخونه اومد و چشامو وا کردم..
خانم خونه مث همیشه کارش تو آشپزخونه بود...
من آسمانِ پر از ابر های دلگیرم
اگر تو دلخوری از من،من از خودم سیرم
هر بار نگاهت کردم؛خواستم بنوازمت تو را
اما امان که من،دست بسته در دست غم گیرم
تو دلخور می شوی از منِ دست و دل بسته اما
من هنوز هم حاضرم بهر توی دردانه بمیرم...
نوشتن اما،
تقدیرِ دست های بی رمقِ ما بود...