به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زان رو که بنیاد جفا و جور بی بنیاد می گردد
پک میزند بهمن به بهمن زخمهایش را مثل زمین قرن حاضر، رو به ویرانیست...
همه باغ دلم آثار خزان دارد کو آن که سامان بدهد این همه ویرانی را
میخواهمت نمیدانم که بودم، که خواهم بود و چه میشوم.. اما میخواهمت تا نهایت ویرانی...
با فاصله ای امن که آسیب نبینی بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش...
من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر نمیدانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم