گاهی انقدر یهو حالت بد میشه که فرصت بغض کردنم نداری یهو اشکت میاد
آن قدر میخندم که اشکم در بیاید این هم به نوعی گریه با سبک جدید است
درانتظار بامداد اشک ریخته است فردا سهم ما عمرگمشده
خوش به حالت چال گونه داری جایی هست برای چال کردن اشک هایت...
هرسال روز تولدم شمع های بیشتری برایم اشک میریزند... تولدم مبارک
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!
وزن چندانی ندارد اشک اما همرهش میرود انگار یک حجم وسیعی از دلم
بغض کنی اشکت درنیاد مثل این میمونه رعد و برق بزنه بارون نیاد...
گناهان خودت را نمی دانم اما، اشک های من بیچاره ات می کنند...!
شک ندارم اشک می ریزند ماهی ها در آب اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست...
آمدی خاطره ها را ورق زدی آینه اشک می ریزد
- دارم عادت میکنم به این اشکای پنهونی
ابر دود سیگار خداست و باران اشکاهایش! به تنهایی آدم بر زمین میبارد
لبخند بزن حتی اگه خیلی غم داری اینجا کسی نگران اشک های تو نیست...
بغض یعنی: دردی هایی که رسیدن.. به گلوت...
اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود
ماه خون ماه اشک ماه ماتم شد بر دل فاطمه داغ عالم شد
ماییم و سینهای که بُوَد آشیانِ آه ماییم و دیدهای که بُوَد آشنای اشک...
به شانه های غمم تکیه کن میان اشک. که گریه می فهمد ؛ مردهای تنها را
دلتنگی شاید آن اشکیست که آخر شب ها از چشم هایمان فرود می آید!