ما نیستیم! اما زمستان میرود روزی با زخمهای لایَزال و برفِ سنگینش
باغِ صبور و خسته از دیماه غمگینش برفی بدونِوقفه میبارد به تسکینش
یک دست کلاغ و به یکی برف، زنگ را زددرخت زمستان
زمستان است دیگر دل زمین به برف گرم است من به تو …
آرزو دارم با بارش هر دونه از برف زمستونی یه غم از رو دلت کم بشه نازنینم …
اگر بوسه ها، دانه های برف بودند برایت کولاکی از آن ها می فرستادم
آمدنت قند را در دل من آب میکند برف را در دل زمستان
ذرات برف مانند بوسه هایی هستند که از بهشت آمده اند
برف ببارد یا باران برای باور زمستان همین جای نبودنت کافی ست!
عشق یعنی چون خورشید تابیدن بر شب های دوست و چون برف ذوب شدن بر غم های دوست
لحظه ها آب می شوند همچون رد پای تو بر برفهای کوچه ی ما
با برگ ها نیامدی با برف ها بیا...
چقدر ساده میشد در این برف ردِ پای دو نفر بماند اما غرورت ... اما غرورم....
مرا به زمستانی دیگر نسپار از پارسال ات هنوز برف روی تنم نشسته است !
حواس شهر پرت برف باران است حواس من آغشته به عطر تو …
زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد چه شاد باشی از این خوب تر که برف آمد
داره برف میاد ، بیا تو قلبم سرما نخوری !
راه ها/ در جستجوی/ جای پاهای باقی مانده اند. برف اب شده است
حسد ایمان را در قلب انسان آب می کند آن گونه که یخ و برف در آب ذوب می شود
گفتی میز را بچین / می آیم / چقدر برف نشسته روی صندلی
شب موهای مادرم سپید شد این تنها برفی بود که هرگز آب نشد
گفتی میز را بچین/می آیم/چقدر برف نشسته روی صندلی