از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
مثل ادم برفی که درگیر عاشقی باخورشید شده
در مملکت سایه زِ خورشید نشان نیست...
آتش… به جان خورشید انداخت و رفت عشق
خورشید/پاک کرد عینکش را/پهن شد آفتاب
من و خورشید به یکباره توافق کردیم روز ها نوبت او باشد و شب نوبتِ تو
روز مادر پر از رد پای سنجاقک خورشید زیر برف
خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
لبخندِ ت کم از خورشید نیست؛ بعد از طلوعِ خنده ی تو صبح میشود...
خورشید هر صبح یادآور این نکته است که میشود از اعماق تاریکی ، دوباره طلوع کرد ..
دنیای همه دور خورشید میچرخه دنیای من دور چشات
عشق یعنی چون خورشید تابیدن بر شب های دوست و چون برف ذوب شدن بر غم های دوست
خورشید اگر گم شود از عرصه ی عالم من دست تو گیرم به لب بام برآرم
برای زنده ماندن دو خورشید لازم است : یکی در قلب ، دیگری در آسمان ...
فردا برف و باران/ امروز من و خورشید/برهنه
سه چیز زمانِ زیادی پنهان نخواهد ماند : - خورشید - ماه - حقیقت
صبح سرآغاز عشق است آسمان خورشید را در آغوش میگیرد من تو را ...
صبح آمده برخیز که خورشید تویی...!
صبح در خانه ی ما منتظر خنده ی توست وقت آن است که خورشید️ مجدد باشی
بهت نیاز دارم مثل زمین به خورشید
و به نام خداوندی که نام دخترش را خورشید گذاشت
مژده بده مژده بده یار پسندید مرا سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا
صبحی که شروعش با توست خورشید دیگر اضافیست ! ️