پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رفت...بیهوده برف می آیدآسمان دیر قند می ساید...
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم...
بعد از تو...دست و دلم به عشق نمی رود......
ز دیده... می روی اما... نمی روی از یاد......
تو را نشد...میروم خویش را فراموش کنم......
لحظه لحظهی تو را خط به خط سرودهامرفتهایّ و رفتهاند شور و حال این خطوط!...
کاش میشد بهش گفت . . .نبودنت اذیتم میکنه وصله یِ تَن...
از کنارت می روم!مرگ دلم یعنی همین... عاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود ....
عطرِ تو در خیابانِباران زدهِ پخش شدهوتو نیستی...
امتداد نگاه مان بهم رسید.. اما انقدر سرد بود؛ که منجمد شد...
بی رحم ترین حالتِیک شهر همین استباران و خیابان و من و جای تو خالی ......
تبر کشیدی و آخر به جانم افتادیتویی که آمده بودی بهار من بشوی...
کدام وعده سبب شد به من رکب بزنی؟رفیق دشمن بی اعتبار من بشوی...
غمگینم چونان پیرزنی کهآخرین سربازی که از جنگ برمی گردد ، پسرش نیست...
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودتکسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟...
وقتی حصارِ فاصله ویران نمی شودتنها بخند و خاطره ها را مرور کن...
جز مرگ پشت مرگ خبرهای تازه نیستمحبوب من چقدر جهان بی وجود بود...
پلکی زدیم و وقت خدا حافظی رسیدساعت برای با تو نشستن حسود بود...
آلزایمر گرفتمیادم میره که فراموشم کردی......
دلم همیشه برای نگاهت تنگ است اگرنگاهت فرصتی داشت به یادم باش......
کاش می شد نروی تا تک و تنها نشومبی تو دیوانه ترین عاشق شیدا نشوم...
تویی بهانه آن ابرها که می گریندبیا که صاف شود این هوای بارانی...
رفتی... آواره شد خانه ماندم غریبانه لعنت به بی کسی...
موهایم سفید شددر انتظار کسی که قرار بود با عاشقی روسفیدم کند......
بعد از تو هی سیگار،هی سیگار،هی سیگارتهران پر از دود است،وقتش نیست برگردی؟...
دلمبه عظمت باران برایت دلتنگیمیکند!امروز عجیب... بی تو میمیرم......
حالا که آمدیحرف ما بسیار...وقت ما اندک...آسمان هم که بارانی ست...
جان به جانم بکنندمن دلم پیش همانیستکه نیست......
نسخه ی ما را دلی نامهربان پیچیده است......
تو، غم انگیزترین دوریِ دورانِ منی......
شده باران بزند، خاطره ای درد شود؟بی تو هر شب، منم و صد شب بارانی و درد.....
این جا به هر که دل بدهی دور می شود ... یوسف همیشه فکر زلیخای دیگر است ....
قلبم بی تابانه بهانه ی کسی را میکند که بار سفر بسته و رفته است....
و همان روز کهاز غصه مرا ویران کردخانه اش عقد کنان بود نمیدانستم...
برزخ بی شک همین روزهای من است که بی تو میگذرد.....
برف میبارد و همه خوشحالند و من غمگین...دارد رد پاهایت را می پوشاند برف!...
با برگ ها نیامدیبا برف ها بیا......
این زمستونم به یاد تو می مونمبرف و بارونم به یاد تو می مونم...
تا چشم کار میکنه...تو زندگیم جات خالیه !...
هوای خیالم سرد نبودن توست...
کاش بودی کنارم توی این روزای قشنگ.....
غروب جمعه که میشوددلم بهانه ات را میگیرد و تنهاییم طلوع میکند...
هر شب عمرم به یادت اشک می ریزم ولیبعد حافظ خوانی شب های یلدا بیشتر...
هر کسی تکهای از قلب مرا کَند و گذشتهیچ کس با منِ دلخسته همآواز نشد...
بوی عطرت که شنفتم به لبم جان امدمنم ان گل که نچیدی و زمستان امد......
گرفته تر ازماه گرفتگیآفتاب گردان...
اگرچه باز نبینم به خود کنار تو راعزیز میشمرم عشق یادگار تو را ......
ای تمام باران چشمم از آن توبگذار فقط در هوای تو ابری باشم......
از گلی که نچیده امعطری به سر انگشتم نیستخاری در دل است....
دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از چشمانم میچکد !...