نکاح آذر با حضرت پاییز را می بینی؟! ب گمانم برگ ها رقاصان دعوت شده اند...
خیره سازد چشمها را رنگ زیبای خزان زنده بادا زندگی در آذر و مهر و اَبان
قلبم تیر می کشید از شهریوری که مهر را قربانی آذر کرد ....
آبان و آذر رفت، دی رفت و بهمن شد خانه تکانی کن، اسفند روشن شد
تمام پنجره های جهان مکدر بود درست اخر صف ایستگاه آذر بود
آذر یلدا را به زمستان بسپار سپید بختش می کند.
دی آمد و من مبتلا در آذرت هستم اینجا شب یلداست آنجا را نمی دانم
میترا/آفتاب به یلدا می آویزد/چمدان سنگین آذر
به دلم چه آذر آمد چو خیال تو درآمد
آذر یادش رفته که پاییز است! نمیبارد، فقط یخ میزند! به گمانم کسی به طرز فجیعی تنهایش گذاشته، وگرنه اینگونه ماتش نمیبرد!
پاییز جان مهرت که به ما نرسید آبانت هم به غم گذشت دوست داری آذرت را چگونه ببارم ...؟! .
آذر همان دخترِ عاشقِ سر به هواست! که بین عشق پاییز و زمستان بلاتکلیف میسوزد.. گاهی با گرمایِ پاییز؛ گاهی با سوزِ زمستان..
شروع آذر من با تو شد بهاری کاش همیشه پیش تو باشم ، تمام آبان ها
آشفته کرد / موی سرش را آذر/ دف می زند پاییز
من دختر پاییزم از نسل آذر از جنس آتش
آذر یادش رفته که پاییز است... نمی بارد ، فقط یخ میزند به گمانم کسی به طرز فجیعی تنهایش گذاشته و گرنه اینگونه ماتش نمیبرد...
پاییز جان؛ مهرت که به ما نرسید آبانت هم به غم گذشت دوست داری آذَرت را چگونه ببارم ...؟!
آذر آمد که روی لبهای پاییز انار بگذارد
آذر آمده که روی لبهای پاییز انار بگذارد و او را به دستهای یلدا بسپارد
چه زیباست ماه آذر ماه، اذر را دوست دارم چون تورا دوست دارم آذری بودنت را عاشقانه میخواهم تولدت مبارک همسر آذری من
ماه آذر یکی از خاص ترین ماه های ساله آذر برای من با همه ی ماه های سال فرق می کنه چون تو توش بدنیا اومدی زندگی من
حال خراب حضرت پاییز، مال من شأن نزول سوره ی باران، به نام تو تنها نه من به مهر تو، آذر به جان شدم دلتنگی دقایق آبان به نام تو.