میروم تا که در آغوش کشم یاد تو را
اگر سردت هست بگو تا یک آغوش بیشتر دوستت بدارم !
رهایم نکن این بال و پر آسمان نمی خواهد آغوش تو رهایی من است
هر که مشغول به معشوقِ در آغوشش و من به بغل کردنِ زانوی غمت مشغولم
چه زمستانِ غم انگیز بدی خواهد ماهِ دی باشد و آغوش کسی کم باشد
ای گمشده در رویا جادو کن و پیدا شو من تشنه ی دیدارم آغوش مهیا شو
تو به دادم برس ای عشق که با این همه شوق چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست .
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
چه زمستان غم انگیز بدی خواهد شد ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد
دلم گرفته، به من فرصت دوباره ببخش که تا نفس بکشم بیهوا در آغوشت...
به زن سخت نگیرید مگر در هنگام به آغوش کشیدنش
خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم که در آغوش خودم قول نرفتن میداد
بیخیال زمستان آغوشت که باشد همیشه بهار است...
مسکنِ مهر همین آغوش تو ست
گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول لحظهای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی
روزگاری یک تبسم یک نگاه خوشتر از گرمای صد آغوش بود
در حسرت آغوش تو پاییز ترینم
نه هرگز نفرینت نمی کنم فقط می خواهم آنقدر سرو شوم که تو حتی نتوانی سایه مرا در اغوشت بگیری ! .
به گلو بغض و به لب اشک و به آغوشم درد شانهای نیست ولی شکر که دیواری هست!
زمستان سرد نیست درد است وقتی دست هایم تنها خودم را به آغوش می کشند !
دنیا برای دیگران من به اندازه ی آغوشت زندگی میکنم
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند من کافر همه شب با تو به آغوش کشم...!
شنبه ها بیا در آغوش بگیر مرا کمی ببوس و نوازشم کن تا هفته با خیال شنبه ها به اتمام برسد
جای جای این زمین هوآیش به هوآیِ آغوش تُ نمے رسد