نیستی، ولی عزیز؛ عشق تو همیشگیست پس به احترام عشق، چند ثانیه سکوت...
شیرینیات به کام رقیب است و تلخیاش عمری مرا به خلسهی بیداد میبَرَد...
آرام در گوشم بخوان آواز خود را بگذار مرد عاشقت خوشبخت باشد
یکروز سمت شهر خودم کوچ میکنم با دردهای کهنه و غمهای بیشمار...
فرض کن در اوج خوشبختی بفهمی تیرهبختی عکس مردی دیگر از کیف زنت افتاده باشد... .
پاییز هم گذشت و به جز حسرتش نماند مثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی
نستراداموس این را پیش بینی کرده بود آخرین جنگ جهانی را تو برپا میکنی
دلیل این همه احساس را نمیدانم نپرس این که چرا تو... جواب راحت نیست!
ای ضمیر مفرد حاضر! منِ دیوانه را با کدامین فرض، تحلیلِ ریاضی میکنی؟!
دنبالِ خوش نشستنِ تاسم، ولی چه سود قانونِ مارپله چنان تخته نرد نیست...
دنبال دلیلم که چرا دل به تو دادم دیوانه و درگیر همین حس عجیبم...
عاقبت در شبِ آغوش تو گم خواهم شد دل به دریا زدن رود تماشا دارد...
ای نیمهی پنهان من! دوری ولی نزدیک با روح خود تسخیر کن جسم شرورم را
برای من که به کم قانعم، همین کافیست که زندگی کنم از ابتدا در آغوشت...
تو نیمدیگر من نیستی؛ تمامِ منی! تمام کن غم و اندوه سالیان مرا... .
تا گفتم عاشقت شدهام دورتر شدی سهم من از وجود تو اندوه و آه شد...
مانند هیزمهای مصنوعیّ شومینه میسوزم و پایان ندارم، درد یعنی که...
میخندی و با خندهی تو غرق امیدم پس فکر گزافیست که همدرد نباشی... . .
آتشفشان، همیشه سرانجامِ بغضِ مگوی کوه نمیباشد این قلههای خاکیِ توو خالی از شدت غرور ورم کردند!!! .
خدا کند که اگر بینمان کدورت بود به حد فاصل دیوار و در خلاصه شود
عادت به خنجر خوردن از نادوستان دارد چیزی نمیگوید... چرا که قصه طولانیست!
در حقیقت میشود با چشم هایت حرف زد شکل آدمهای دنیای مجازی نیستی...
دورم از تو اگرچه میدانی لحظههایم پر است از یادت دوری از من اگرچه میآیم بی.اجازه به خواب تو; اما...!
دست تو با گورکن انگار در یک کاسه بود نامهی مرگ مرا با خنده امضا میکنی...