تو را بی روسری دیدم عجب طوفان دل چسبی تشکر باد تابستان، مراد این دلم دادی!
آغوشت هر چهار فصل "تابستان" است...
تابستان فصل چیدن عاشقانه های من از تُ ست...
بگذر تابستان بگذر حال من با تو خوب نمیشود پاییز حال مرا خوب میشناسد...
در تابستان جا مانده ام لبخندی بزن و... هدیه کن پاییز را !
تابستان ابرها دستشان خالی است آفتابی نمی شوند
هوا خواه "توام" چو "تابستان" به گرمای "مُردادش"
چشمانت حکم تیر که می دهند، تابستان آغاز می شود. .
زمستان دست های تو خود شعریست به بلندای پرواز و گرمای تابستان
پسرم! یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان را دیدی، زین پس همه چیز این جهان تکراریست، جز مهربانی...
تا وقتی تو هستی که دستانم را بگیری، آرزو میکنم هر روز زمین بخورم! کاش تابستانها هم برفی بود !
بانو بهار برای قامت تو سبز می شود پاییز از شرم نگاهت میریزد ️تابستان تب چادرت را دارد و زمستان از نبودنت یخ میزند
فرقی ندارد روزهای تابستان یا شب های زمستان بی تو همه چیز طولانیست
تابستان درگذراست یک کف دست شعر پشت سرش مدادم را برای شعرهای پاییزی تراشیده ام
آیا برایت پیش آمده که در تابستان برایشان سایبان باشی و در بهار ترکت کنند؟ من تجربه کردم و از آن زمان همه ی فصل هایم پاییز است...