دستانت را به من بده، تا با هم از رو آتش بپریم آنان که سوختند، همه تنها بودند ! چهارشنبه سوریت مبارک
از آدم های تنها ، دوستت دارم زیاد می شنوید اما عشق ... در قلب کسانی ست که لابلای شلوغی ها تنها شما را می بینند شما را می شنوند ... .
تنها، من ومحبوبه ی شب در تماشای خسوف
رفیق تنهایی هایت را تنها به دوش نکش شانه های من خالیست
رفتی و منو تو این شبهای سیاه تنهام گذاشتی
مردی به این که عشق ده زن بوده باشی نیست مردان قدرتمند تنها یک نفر دارند...
ما به جرم ساده لوحی اینچنین تنها شدیم مردمان این زمانه با دو رنگی خوشترند!
صلح مثل یک دستهگل روی مزار تنهاست.
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت چه سخنها که خدا با منِ تنها دارد ...
کیم من؟ آرزو گم کردهای تنها و سرگردان نه آرامی،نه امیدی،نه همدردی،نه همراهی .
من چو سرداری که تنها مانده در میدان جنگ در مصافم با زنی زیبا که تسلیمم نشد
مامان! کلافه اَم تک و تنها، بدونِ تو شاید خبر رسیده به گوشَت از این و آن امشب اگر دوباره به رؤیام آمدی دیگر نرو، تو را به خداااا پیشِ من بمان
من شاعرم و تنها ثروتم ، دفتر شعرم و چشمهای قشنگ توست
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک را -- کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم -- و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند ...
من هوای خودم را مینوشم و در دوردست خودم تنها نشستهام.
زمستان سرد نیست درد است وقتی دست هایم تنها خودم را به آغوش می کشند !
تو که نیستی احساس کودکی را دارم که موقع یارکِشی؛ هیچکس برای بازی انتخابش نکرده! همانقدر مظلوم همانقدرتنها همانقدر بیچاره
بنازم غیرت غم را دمی نگذاشت تنهایم
وقتی انسان آموخت،آن هم نه فقط بر روی کاغذ،که چگونه با رنج هایش تنها بماند و چگونه بر اشتیاقش به گریز چیره شود، آن وقت چیز زیادی نمانده که یاد نگرفته باشد
به خدا بارون که میزنه آدم تنها ، تنها تر میشه
میان این همه فعل تنها* رفتن* به صرف تو بود
اونجا که فکر کردى تنهایى و کسى دوسِت نداره، بیشتر از همیشه کنارتم و دوسِت دارم
خدایا تو تنهایی منم تنها
وقتی دلت با من نیست بودنت مشکلی را حل نمی کند... تنها دلتنگ ترم می کند!