نبض نگاهت را به گل های دامنم سنجاق کرده ام از سایه ها که بگذری خواب هایت پر از سپیده ی صبح می شوند.
من خواب دیدم سالها بعدو ما هر دومون عاشق ولی پیریم این یعنی ما تا آخرش هستیم این یعنی ما تا آخرش می ریم
قول داد که امشب به خوابم می آید حالااز شوقِ اینکه قرار است در رویا ببوسمش خوابم نمی برد...
دیگر کسی خواب مرا نخواهد دید آه چه کیفی دارد توی رویای قشنگ ات گم شدن !
پلکم نمى آید به هم یک دم که شاید در زنى لعنت به آن دزدى که از چشمان من خوابم ربود
نه خواب نه بیداری دنیا با انتطار و بیقراری زیباست
الکی قصه ببافم چه شود؟ تو که پیشم باشی نه فقط خواب که بیداری من رنگ رؤیا دارد.
بیا قرار بگذاریم هر چند شنبه در خوابی خیالی جایی... همدیگر را یک دل سیر ببینیم
خسته باشی روی سنگ هم خوابت می برد دلتنگ که باشی از سنگ ، سنگ تر می شود بالشت!
من خواب های زنی هستم که بر طاقچه می تابد
خواب شوى ، باد شوى ، در گذر آب شوى عشق نمى رود ز سر ، عشق سفر نمى کند
دیدار من با تو اگه حتی تو خوابم باشه خوبه اما اگه باید صبح از این خواب خوش پاشم نمیخوام
خوابم میاد، ولی نمیرم سمت تخت خواب! اون لعنتی یه تله است… توش از خواب خبری نیست… فقط فکر و خیاله که انتظار آدمو میکشه.
شب بخیر غارتگر شب های بی مهتاب من منتی بر دل گذار امشب بیا در خواب من
شرمنده می کنی گاهی در خواب به من سر ممی زنی...
من فقط خسته بودم خوابم برد یکی آمد یکی که خوب بلد بود خوابم را ببرد؛ ریخت توی کیسه وُ با خودش برد هنوز هم خسته ام فقط خوابم نمی برد
یک صبح از خواب بلند می شوی می بینی هنوز دیروز است هنوز قلبت تند می زند تو دیگر به خانه بر نخواهی گشت×
به خواب می روند همه ی خواب هایی که برایت می بینم
مجال خواب نمی باشدم ز دست خیال
از خواب چو بر خیزم اول تو به یاد آیی
میزی برای کار کاری برای تخت تختی برای خواب خوابی برای جان جانی برای مرگ مرگی برای یاد یادی برای سنگ این بود زندگی؟
آنقدر خوابت را دیدم که عسلی شدند چشمهایم