کشتی به ساحل نمیرسد گر ناخدا ، خیال خدایی کند
در بندشان کن خیال می بافند . گیسوان رها د ر ب ا د
قشنگ ترین بافتنی دنیا خیال بعضی هاست
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟ لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی؟
تمام جغرافیای سرزمین من فاصله میان فلات آغوشت و پهنه ی خیالم است
غرق شدن تو خیال قشنگ ترین نوع مرگ تدریجیه..
قصه می بافد نگاهم با کلافی از خیال می خورد صدها گره با آرزوهای محال
خیال خنده های تو شد آرزوی هرشبم...
در این سکوت دمادم – در این عبور خیال – منم و آرزوی پرواز کو؟ بال
چنگ زدن به گیسوانِ بهار خیالیست در سرِ باغ
صید دریای خیال خوشبختی هفت رنگ آسمان.
برای رفتن چمدان می بندند، برای ماندن دل. من کدام را ببندم؟ که نه خیال رفتن دارم، و نه توان ماندن...
ذلت کش هزار خیالیم و چاره نیست لعنت به وضع دور ز دلدار زیستن ...
گفتى بگو که در چه خیالی و حال چیست ؟ ما را خیالِ تو است ، تو را در خیال چیست ؟
سلامتی اون رفیقی... که پیشمون نیست ولی تو قلبمونه! به یادمون نیست ولی تو یادمونه! بی خیالمونه ولی همش تو خیالمونه!
نگاه ناگهانیت تیغ آفتاب بر خیال یخزده منست، اشارهای کافیست آبتنی میکنم دی ماه.
برون نمیرود از خاطرَم خیالِ وصالت اگر چه نیست وصالی ولی خوشم به خیالَت
بانوی روزهای زرد پاییزم! بیا برویم زیر درخت بید روسری ات را وا کن! بگذار باد خیال کند بهار آمده است به جهنم که از حسادت بمیرد بید!
به دلم چه آذر آمد چو خیال تو درآمد
تنها لحظه اکنون است که واقعیت دارد، باقی یا خاطره است یا خیال ...
تو قله ی خیالی و تسخیر تو مُحال بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
گاهی از خیالم بگذر. نترس! از تو که سالها پرسهگردِ کوچه های عاشقیم بودهای چیزی کم نمیشود.
پاییز پشتِ خنده ی مان داد میکشد دستِ مرا خیالِ تو در باد میکشد در من...کسی شبیه تو فریاد میکشد حالا کجای شهر و در آغوش کیستی