گوئیکه به تن دور و به دل با یارم
جهانم تاریک است دور از چشمانِ سیاه تو متن:محمد پاک مهر
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم جویای توام، اگر نپرسی خبرم
لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای که پس از دوری بسیار به یاری برسد
تو دوری و تن دنیا گرفته بوی سکوت! چگونه زنده بمانم درون این برهوت؟
انتظار دیدنت سخت آسان می کند دوری ات خدیجه عطایی
تلخ ست قصه ی دوری چه کنم که جانی معصومه شریفی
هر جراحت که دلم داشت به مرهم به شد داغ دوریست که جز وصل تو درمانش نیست
گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم
جانم ز تو و مِهرِ تو لبریز شده از دوری تو دلم چو پاییز شده!
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
دوری جانان بود از دوری جان تلختر درشمار زندگانی نیست ایام وداع
لذت وَصل نداند مگر آن سوخته ای که پس از دوریِ بسیار به یاری برسد
مرغ دلم پر می کشد اندر هوای دیدنت آرام جان باز آ، که من مشتاق آن خندیدنت
...همیشه که پای جاده وسط نیست ببین! هیچ اتاقی جاده ندارد اما تو دوری دور...
قلبم را به تو هدیه دادم در یک روز بارانی چه گرفتم؟ دوری جدایی تنهایی
من همان مجنونم، که غم دوری تو عاقبت میکشدم...
دوری دوری ! تویی که زیبایی می کنی نه آن تکه سنگ، که ماهِ من است... . .
دل دیوونه چرا طاقت دوریشو نداری نبینم یه روز بخوای سوختنتو به روش بیاری...
دوری ات ، دوری یک شاه ز یک مملکت است غم دلتنگی شب های رضا خان ، سلام
و شاید ما را در پسِ این دوری دیداریست...
با اینکه ازم دوری، اما هر وقت دستمو میزارم رو قلبم میبینم سر جاتی..!
آن طبیبی که مرا دید درِگوشم گفت: دردِتو دوری یار است آن عادت کن ... ... ... . ... .