از تو آنی، دل دیوانه من غافل نیست این که در سینه من هست تو هستی دل نیست
مشروط به چشمانِ تو این ترم قبولم دانشکده ی عشق و هنر، خانه ات آباد
گر هست جانی در تنم بهر تو می دارم نگه
آنجا که عشق خیمه زَنَد، جایِ عقل نیست!
تلخی عشق از تظاهرهای شیرین بهتر است سیلی مادر کجا و بوسه ی نامادری!
تو عمر من و وصلت آسایش عمر من
با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن هم چشم کند روشن هم عمر بیفزاید
ای ماهروی حاضر غایب که پیش دل یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری
عشق زیباست ولی قدِّ همین زیبایی مردن و زنده شدنهای فراوان دارد
راحت جانم توئی ای جان و ای جانان من
در دایره جان وجهان چرخ زدم دیدم که فقط نقش خدا هست،رفیق
باورت می شود آیا گل داوودی من عاقبت عشق تو شد باعث نابودی من
فراقم سخت می آید ولیکن صبر می باید که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟
در دام هر که رفت ، شریک غمش منم از بند هرکه رست، من آزاد می شوم
با هر دلی که شاد شود شاد می شوم آباد هر که گشت، من آباد می شوم
هنوز هم برای تو، برای لحظه هایمان به هر چه امتحان شوم _قسم به عشق_ حاضرم
ستاره ای نه مهی نه فرشته ای نه گلی نه که هرچه گویمت آنی چو بنگرم به از آنی
قهوه ای تلخ است گاهی روزگارانم ولی یک نگاه ناز تو آن را چه شیرین میکند
به لب آمده ست جانم، تو بیا که زنده مانم
ز معشوقان نگه کاری تر از حرف دلاویز است
بعد تو در شهر دیگر دختری زیبا نبود مثل احساس از دلم انصاف را هم برده ای
من سرم را شیره میمالم که یادت نیستم پشت حجمی بیخیالی دوستت دارم هنوز
از سر نمیروی چگونه از دل برانمت سلطان دل شدی و من دوست دارمت