بی تو هیچ میشود، تمامِ من !
جهانِ بی تو نقطه یِ پایانِ من است!
در پاییز یک بهانه یِ بهاری میخواهم مثلِ شکوفه یِ گیلاس مثلِ تو
درختِ عشق در جانم؛ شکوفه_باران شده است ! بهار تویی ...♥️ آمدنِ فصل ها بهانه بود !
عطرَت را با گُلها پیوند زده ام تا همه جا پُر شوَد از بویِ خوشِ بودَنَت...
تو را به هیچ اتفاق بهتری نخواهم داد...
در خیالَم نفَسهایَت را در آغوش میکِشَم به وقتِ دلتنگی...
لبخندت مرا جان میدهد... تصمیم؛ با تو
با زبان گفتم نیا! اما دلم فریاد زد: پشتِ در چشم انتظارم مثلِ دختربچه ها!
باران شو و ببار در آسمانم چه فرقی می کند من بهار باشم یا پاییز؟ تو همیشه زیبایی...
من؛ تو را با جان و قلبم دوست دارم
قد ڪشیدن به قصد بوسیدنت را عاشقم ...
مسیر بادها را گیسوان تو تعیین می کند؛ ابرهای بارانی در راهند!
"شهریور" به نیمه رسید، پاییز نزدیک است ... بیا به فکر عاشقی باشیم.
و حیات آدمی آن هنگام آغاز می گردد، که دوستت دارمی می شنود که دلش می خواهد.
در حسرت موهای تو جانم به لب آمد بر مخترع روسری صد لعنت و نفرین
گریه هایم در مسیرِ عشق یادم داده اند آنکه حسش بیش ، اشکش بیشتر ...
چشم هایِ تو دلِ مرا گرم می کند!
هر چیزی جای خودش را دارد! مثلِ تو در دلِ من
همه چیز تمام می شود! جز خیالِ تو
تو! برایِ اثبات خدا بسی
جوری بیا بهار تو را نبیند، خجالت بکشد آخر تو خیلی قشنگی!
دنیا به هم ریخته! موهایَ ت را شانه کُن
دلَت می آید، مرا به نامِ کوچکم صدا نزنی وُ نشنوی جانم؟!