مسیر بادها را گیسوان تو تعیین می کند؛ ابرهای بارانی در راهند!
"شهریور" به نیمه رسید، پاییز نزدیک است ... بیا به فکر عاشقی باشیم.
و حیات آدمی آن هنگام آغاز می گردد، که دوستت دارمی می شنود که دلش می خواهد.
در حسرت موهای تو جانم به لب آمد بر مخترع روسری صد لعنت و نفرین
گریه هایم در مسیرِ عشق یادم داده اند آنکه حسش بیش ، اشکش بیشتر ...
چشم هایِ تو دلِ مرا گرم می کند!
هر چیزی جای خودش را دارد! مثلِ تو در دلِ من
همه چیز تمام می شود! جز خیالِ تو
تو! برایِ اثبات خدا بسی
جوری بیا بهار تو را نبیند، خجالت بکشد آخر تو خیلی قشنگی!
دنیا به هم ریخته! موهایَ ت را شانه کُن
دلَت می آید، مرا به نامِ کوچکم صدا نزنی وُ نشنوی جانم؟!
«صبح» باشد و پاییز و یار در بوسه ی صبح حاجتِ هیچ استخاره نیست!
صبح من روی نَفَس های تو تنظیم شده با هر نَفَست صبح من زیباتر است!
با تو هر بار سلام و با تو هر صبح بهشت خیرِ هر روزِ من از بوسه ات آغاز گرفت
اگر هنوز هم برگی از عشق مانده بر شاخه ها ی خاطرت، با مهر بیا...!
سال نو می شود... با برق چشمان تو آنجا که هم تو می خندی و هم لب های بهار!
سبزه را من به هوای تو گره خواهم زد... که «تو» دنیای منی سبز بمانی همه عمر!
از خود دفاعی نداشتم وقتی لبان او حالت بوسه داشتند
امروز عجیب هوس کرده ام در آغوشت ... "مرداد" را مزه کنم.!
مسئول نهایی آرامش جهان... آغوش عجیبِ حضرتی... به نام زن است!
سال هایِ زیادی است به اشغالِ تو در آمده این دلِ همچون فلسطین بی دفاع...!
به دل نگیر دُرُست همان لحظه هایی که بیشتر دوستت دارم بهانه هایم شروع می شود...
نرم نرمک میرسد اینک خزان خوش به حال عاشقان