شده باران بزند بر بدن پنجره ات ؟ ناگهان بغض بیافتد به تنِ حنجره ات ؟
سیزده را بدر می کنند باز ھر سال پشت در است این در به در
تَن به غم داد دلم، چون که کسی یار نشُد خوب فریاد زدم، خُفته ای بیدار نشُد...
ای اندوه! آیا زانوانت از زانو زدن بر سینه هامان به درد نیامد؟!
عمری گذشت و ساخته ام با نداشتن ای دل چه خوب بود تو را هم نداشتم
ای بغض فرو خورده مرا مَرد نگهدار تا دست خداحافظی اش را بفشارم...
چون نباشی تو چه عید است و چه نوروز مرا ...!
دمِ عید باشد و تو نباشى! آدم دلش مى خواهد فقط گریه کند ...
این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد .
دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دور شاید این عید به دیدار خودم هم بروم..
هر لحظه دلم را غمِ یک حادثه لرزاند سالِ نود و درد عجب سال بدی بود ... .
آدمی بودن غم انگیز است وقتی هوای آسمان به سرت بزند و بال نداشته باشی...
هوایم بی تو همچون حال ورزشکار دلخونی ست که در دیدار پایانی به اسراییل برخورده
آخرین جمعه ی اسفند تو را کم دارد
نقره داغم کرده ماتم در همین اوج جوانی خسته از عالم و آدم، خسته از این زندگانی
وابستگی پیدا کردن به کسی که متعلق به تو نیست ، یعنی مرگ تدریجی ... .
درد بسیار غمگینم!! همچون ماهی در آب؛ اشک میریزم محو میشود؛ و دردم پنهان...
من به قربان خدا چون که مرا غمگین دید بهر خوشحالی من در دلم انداخت تو را
پدر عزیزم جای خالی تو را هیچ جور نمیشه پر کرد.
و همان روز که از غصه مرا ویران کرد خانه اش عقد کنان بود نمیدانستم
درد آورست این که بفهمی دلبر ت عمریست هرشب به یاد دیگری در بسترت خواب است
برف میبارد و همه خوشحالند و من غمگین... دارد رد پاهایت را می پوشاند برف!
می دانستم که برای معشوقه باید گُل خرید اما ما گرسنه بودیم پولی را که برای خرید گُل کنار گذاشته بودیم ، خوردیم
امشب شب تولد من است ولی چیزی برای ترکاندن ندارم جز بغض عزیز