شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
غصه هایت را به برگ های درختان آویزان کن چند روز دیگر می ریزد!...
تمام جاده های جهان می روندبخانه برنمی گرددمسافری کهدل به جاده سپرده است !...
فکر نکن کم آورده ام نشسته امنه!دارم نبودنت را از این دوش به آن دوش می کنم...
سلام یعنی آرزوی سلامتیآرزوی آرامشآرزوی روزگار قشنگشعری قشنگ تر ازین ؟...
رفت،رفت...زمین را به آسمان هم بدوزیهنوز هیچ پروانه ای به پیله بر نگشته است!...
کاش توی این شب سیاهیکی می آمداز آن سو ؛بی خبر :- توی تاریکی چرا نشسته ای؟بیابرای تو یک مُشت ستاره چیده ام !...
هنوز فکر میکنمماه یک زن استدیشب ماه شده بودی!...
با تو هم حتادلم برایت تنگ می شودچه کرده ای زیبا!تیرت انگار بجانم نشسته است ....
زندگی همین لحظه های کوچکی ستکه داریمبه چیزهای بزرگ فکر می کنیم !...
تو بگوتا توچند پنجرهچند فریاد ؛مانده !...
حال مرا که می پرسی خوب می شوم!...
تو برفی آرام می باری و می روی و من یک عمر نبودنت را چکه خواهم کرد!...
دل ات که گرفتدیگر فرق نمی کند داری برای کدام دردت گریه می کنی!...
آدم که دلتنگ می شودزود به زود می میرد...
از رویای باغکه رج به رج برای تو بافتمدیگر بخانه برنگشته ای وُمن دیوانه ؛دارم هنوز فکر می کنمپیراهن گلدار چه به تو می آمد !...
هوای تو امشب چگونه است؟در من امشب یکی دنبال چتر می گردد !...
برای تسخیر قلعه ی من سرباز نیاورچشمت را که ببندی فرو می ریزم!...
کاش فقط دوست هم بودیممی رفتیم گردو بازی وکلی کیف می کردیمعشق، تنها حماقتی بود که تنها ترمان کرده است!...
بانوی روزهای زرد پاییزم!بیا برویم زیر درخت بیدروسری ات را وا کن!بگذار باد خیال کند بهار آمده استبه جهنم که از حسادت بمیردبید!...
ای اتفاق کوچک سادهپاییز دارد تمام می شودنمی افتی؟...
ای بمیرد درداز هر طرف بنویسی اششبیه گرگ تو را خواهد درید !...
چرا دست از سرم بر نمی داریدلم تنگ استدلم، نمی فهمی؟...
خسته ام بانو!خوابم می آیدمثل ماهی گلیکه از تنگ بیرون پریده وپلک هایش سنگین شده است!...
یا خانه تنگ تر شدهیا من در خودم جا نمی شومنفس رفته است نمی آید!...
گناه مردم سرزمین من چیست؟اینجای جهان متولد شده اندیا فرزندان کسانی هستند کهاز سر صفا - خواستند خانه آباد شود!...
دیگر کسی خواب مرا نخواهد دیدآه چه کیفی داردتوی رویای قشنگ ات گم شدن !...
سخت ترین بخش ماجرا اینجاست نباید بشکنی و در دل ترک داری !...
خسته باشیروی سنگ هم خوابت می برددلتنگ که باشیاز سنگ ، سنگ تر می شودبالشت!...
عشق برای تو کوچک استتو بگوچگونه بخواهمت عزیز!...
پشت پنجره رفتمبادی بخورد خاطر منبوی دلتنگی از اندوه کسی می آمدتو نگو خاطر منبار چرا تب دارد؟لعنت به خودممن همان یک نفرم!...
از کدام قطار جهان جا مانده اممدام فکر می کنمیکیتوی یک ایستگاه دور افتادهگل بدستبه انتظار من نشسته است!...
به بعضی چیزها نباید رسیدلذت شکلاتی که تمام می شودبایدگم اش کنی وهر روز رسیدنش را کیف کنی !...
می توانی بروی عزیز دلماماپشت غبار همین پنجره حتیتا ابد خواهی ماندتا ابد دست تکان خواهی داد!...
انگار امروز متولد شده ایهر چه درد سر داریعین جفت بیانداز در سطل زبالهو به زندگی بگو سلام!...