دلبری می خواهم از جنس وفا و معرفت آنکه من ، دلبر تصور کردمش ، دلبرنماست
گر بسوزی بند بندم از جفا من وفای تو به جان دارم به جان
قهر است کار آتش گریه ست پیشه شمع از ما وفا و خدمت وز یار بی وفایی
رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود
گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست تا ریشه در آب است امید ثمری هست
چه شد که قدر وفا هیچ کس نمیداند
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
در حسرت تو میرم و دانم تو بی وفا روزی وفا کنی که نیاید به کار من
عشق نه مجنون میشناسد نه لیلا را عشق ماندن میفهمد و وفا را...
آنکه به من وفا نکرد مرهم تو نمی شود ...!
سینه ی آسمان پر از تقدیر است ای رفیقان همسفر وفا بیاموزید ...
رفاقت بار سنگینی ست کسی بر دوش می گیرد که یک دنیا وفا دارد.
بسیار خلافِ عهد کردی، آخر به غلط، یکی وفا کن...
همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت باز این یار قدیمی چه وفایی دارد
وفا به قیمت جان هم نمی شود پیدا فغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست .
هرچه بلا کشیدم من از وفا کشیدم...
به سلامتی اونایی که از پاکیشون دوستی آغاز میشه،از صداقتشون دوستی ادامه پیدا میکنه و از وفاشون دوستی پایانی نداره...
دردم این است کسى نیست که در روز وداع کاسه اى آب بریزد ز وفا پشت سرم
مرا زِ عشق تو این بس که در وفای تو میرم
زنهار ! ز کس وفا مجویید که من دیدم همه را و آزمودم همه را
الف ب فضل الفبای وفا ابوالفضل