زهر است عطای خلق، هر چند دوا باشد حاجت ز که میخواهی، جایی که خدا باشد؟!
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت
وقتی میخنده، احساس میکنم خدا قلبمو نوازش میکنه!
خون دل ها خوردم و بازیچه ی دنیا شدم ای خدا رحمی براین آواره ی تنها بکن
بین اقبال منو قسمت او کاش خدا گرهی سخت بیندازد و بازش نکند
اثر لطف خدایی که چنین زیبایی تا تو منظور منی شاکرم از بینایی
چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد
جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم
از تواَم یا رب فراموشی مباد هرکه می خواهد، فراموشم کند
تا خدا هست پریشان نشود خاطر من
حسبی الله خدا برایم کافیست
چقدر خوب و قشنگی چقدر زیبایی من از خدا که تو را آفرید ممنونم
بشناسید خدا را هر کجا یاد خدا هست هر کجا نام خداهست سقف آن خانه قشنگ است.
دخترم خدا باد را برای گیسوان تو آفرید
دایم دل خود ز معصیت شاد کنی چون غم رسدت خدای را یاد کنی
و به همراه همان ابر که باران آورد مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
خدای دور بود از بر خدادوران
خدا می دونست زدن بعضی حرفا چقدر سخته نفس عمیق را آفرید
و خدایی که در این نزدیکی است لای این شب بوها، پای آن کاج بلند...
از خدا جوییم توفیق ادب بی ادب محروم گشت از لطف رب
هرچند می رود، بروم چای دم کنم شاید کمی نشست...خدا را چه دیده ای
آرزوهایم را در گوش قاصدک گفتم و فوتش کردم ! مطمئنم خیلی زود پیغامم را به خدا می رساند !
از خداوند تو را خواسته ام با این حال من سپردم به خودش هرچه خدا می خواهد
پناه میبرم به خدا از شرّ شبهایی که بخواهمت و نباشی