هر صبح، خیال تو را .... با چای سر می کشم.... این یک چای خیال پهلوست!!!!
در زمستان خیالم گرم کن چای مرا در بهارستان جانت سبز کن جای مرا
آی می چسبد در این عصر جدید استکانی چای با طعم قدیم
چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر حبه قندی مثل تو، شیرین زبانی می کند
هرچند می رود، بروم چای دم کنم شاید کمی نشست...خدا را چه دیده ای
دلم یک استکان چای و دو حبه قند می خواهد دلم یک جرعه از شیرین ترین لبخند می خواهد
در این هوا فقط یڪ وعده آغوش تو میچسبد لب سوز و لب دوز؛ چاے را بعدا هم میشود خورد.
با فنجانی چای هم می توان مَست شد اگر اویی که باید باشد، باشد
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشد مردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر
عشق؛ یک فنجان چایِ قند پهلوست! آخ که اگر به موقع هوس کنی چقدر میچَسبد..!
تو رفتی و مانده است حالا کنارم فقط گلی سرخ، یک جایِ خالی، دو فنجانِ چای
جهان را بی خیال، پایت را تند کن. چایم تازه دم است.
محتاجم محتاج یک فنجان چای که پهلویش تو باشی
یک فنجان چای اضافه دارم و حرف هایی که تو را می خوانند!
من چای را با دارچین دوست دارم، قهوه را با شکر، و تو را با تمام تلخی و شیرینی ات
چایِ طَعمی فقط چای با اسانسِ لبخندَش... آن هَم در یک عصرِ خسته یِ کاری...
بی تو چای وعسل صبح برایم تلخ ست، پس بیا ای همه ی علتِ شیرینی ها...
تو همانی که می شود چای را کنارت بدون قند... شیرین نوشید
دیوانه نیستم فقط گاهی خیالت می اید روبرویم می نشیند برایم چای می ریزد
از عشق همین خاطره می ماند و بس ! گلدان لب پنجره می ماند و بس ! ازآن همه چای عصر گاهی با هم بر میز دو تا دایره می ماند و بس !
صحبت از ماندن یک عمر بماند به کنار قدر نوشیدن یک چای بمانی کافیست ...
تمامقندهای تویدلمرا آبکردمبرایتو برایتوکهچایتراهمیشه تلخمیخوری خاکبرسرت...
صحبت از ماندن یک عمر بماند به کنار قدر نوشیدن یک چای بمانی کافیست
چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن ، گوش به باران دادن ، چای درست کردن ، پادشاه وقت خود بودن ...