جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
هر صبح،خیال تو را ....با چای سر می کشم....این یک چای خیال پهلوست!!!!...
در زمستان خیالم گرم کن چای مرادر بهارستان جانت سبز کن جای مرا...
آی می چسبد در این عصر جدید استکانی چای با طعم قدیم...
چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر حبه قندی مثل تو، شیرین زبانی می کند...
هرچند می رود، بروم چای دم کنمشاید کمی نشست...خدا را چه دیده ای...
دلم یک استکان چای و دو حبه قند می خواهددلم یک جرعه از شیرین ترین لبخند می خواهد...
در این هوافقط یڪ وعده آغوش تو میچسبدلب سوز و لب دوز؛چاے را بعدا هم میشود خورد....
با فنجانی چای هم می توان مَست شد اگر اویی که باید باشد، باشد...
وقتی که چای چشم پر رنگ تو دم باشدمردی که پیشت می نشیند خسته تر بهتر...
عشق؛یک فنجان چایِ قند پهلوست!آخ که اگر به موقع هوس کنی چقدر میچَسبد..!...
تو رفتی و مانده است حالا کنارم فقطگلی سرخ، یک جایِ خالی، دو فنجانِ چای...
جهان را بی خیال، پایت را تند کن.چایم تازه دم است....
محتاجممحتاج یک فنجان چایکه پهلویش تو باشی...
یک فنجان چایاضافه دارم وحرف هاییکه تو را می خوانند!...
من چای را با دارچین دوست دارم،قهوه را با شکر،و تو را با تمام تلخی و شیرینی ات...
چایِ طَعمیفقط چایبا اسانسِ لبخندَش...آن هَم در یکعصرِ خسته یِ کاری......
بی تو چای وعسل صبح برایم تلخ ست،پس بیا ای همه ی علتِ شیرینی ها......
تو همانی که می شودچای را کنارتبدون قند...شیرین نوشید...
دیوانه نیستمفقطگاهی خیالتمی ایدروبرویم می نشیندبرایم چای می ریزد...
از عشق همین خاطره می ماند و بس !گلدان لب پنجره می ماند و بس !ازآن همه چای عصر گاهی با همبر میز دو تا دایره می ماند و بس !...
صحبت از ماندن یک عمر بماند به کنار قدر نوشیدن یک چای بمانی کافیست ......
تمامقندهایتویدلمراآبکردمبرایتوبرایتوکهچایتراهمیشهتلخمیخوریخاکبرسرت......
صحبت از ماندن یک عمر بماند به کنارقدر نوشیدن یک چای بمانی کافیست...
چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن ، گوش به باران دادن ، چای درست کردن ، پادشاه وقت خود بودن ......
تلخی اخلاق را اندام موزون حل نکرداستکانم شد کمر باریک و چایم تلخ ماند...
چایت را بنوش و نگران فردا نباش ، از گندم زار من و تو مُشتی کاه میمانَد برای بادها ......
حرف هایمان را زدیمو چای مان از دهن افتادچراغ های کافه را هم که خاموش کرده اندو هنوز زیباییتبند نمی آید......
با یک فنجان چای هم می توان مست شد اگر اویی که باید باشد،باشد....
خستگی را- چای یا قهوه؟نه عزیزم- چشمهای تو!...
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد...
در من سرد شددو فنجان چایکه قرار بودبا هم بنوشیم...
و چای دغدغه عاشقانه خوبی ستبرای با تو نشستن بهانه خوبی ست...
پنجشنبه ها را باید چای دم کردتلفن را کشید،پرده را بست خاموش و کم نور و مستباید از تو نوشتباید آرام گونه ات را بوسید....
پاییز/ می رقصد/ میانِ برگها/ میز/ پیرشده از دلتنگی/ دو استکان چای/ می ریزم/ یکی برای خودم/ یکی هم برای نبودنت/ خاطره ها/ دود میشود / بر لبانم...